یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

ادب چیز دیگرست ...

 

این روزهای ما تماما آلوده به کرونا شده است ... و عده ای هنوز دارند با چشم بسته پروتکل رعایت می کنند (!) در حالیکه باید با چشم باز به زندگی شان ادامه داده و فقط کمی بیشتر از قبل از انقلاب کرونا (!) بهداشت عمومی را رعایت بکنند !! من گاهی به نوشته های وبلاگم که به شروع کرونا مربوط می شود سر می زنم تا ببینم از آنچه می دانستم و بیان کرده بودم عدول کرده ام یا نه !؟!؟

   

توی اتوبوس ( اینها باید یک کتاب بشوند با عنوان اتوبوس نوشت های دادو !! ) یک پیرمردی به زحمت بالا آمد و تمام وزنش را انداخته بود روی انگش کوچکترش !! یعنی خیلی مراقب بود دست اش را به میله ها و صندلی ها نزند ( رعایت بهداشت از نوع کورمال !! ) و اگر نیاز می شد که صد در صد نیاز بود و هر لحظه در حال افتادن بود (!) انگشت کوچکش را فدایی کرده بود و زحمت آنهمه وزن و ناتوانی را به او محول کرده بود !! کنار من نشست و نفسی به افتخار پیروزی اش کشید !! نگاهش کردم و لبخندی زدم ... آهسته گفت : " پیری بد دردی ست !! " گفتم : " یاد یک بیت شعر افتادم که می گفت : بار محبت که از همه باری گرانتر است / بر دوش آن کس ست کز همگان ناتوانتر است " باز هم مطلب را نگرفت و پیله کرده بود به پیری اش !! گفتم : " شما هم مثل خیلی از همین آدمها دنبال یک مقصر می گردید ولی پیری تقصیری ندارد که شما را به محدوده ی خود راه داده است و شما باید از بابت پیر شدن و شانس اینکه زیاد عمر یافته اید ، کمی زیاده از حد خوشحال باشید !! "

 

کمی جابجا شد و تسبیحش را درآورد و شروع کرد به ذکر گفتن ... کمی بعد گفتم : " بنظر من اگر شما این تسبیح را در خانه بگذارید و همراه خود بیرون نیاورید خیلی خوب است !! شما از اینکه دستتان به صندلی و میله بخورد اکراه دارید ولی براحتی با این تسبیح ور می روید و مطمئنا تا وقتی که به خانه برگردید این تسبیح باندازه ی یک گالن بیست لیتری کرونا با خودش به خانه تان خواهد آورد ..." نیم نگاهی به قیافه ام کرد تا ببیند منظورم تیکه انداختن به تسبیح بود یا نه !؟ ادامه دادم : "در این سن و سال ، مطمئنا همه ی دعاها و ذکرها را می توانید بدون کمک گرفتن تسبیح بخوانید !! حالا صد تا نشد (!) 90 تا (!) چه فرقی می کند !! اگر واقعا اعتقاد داشته باشید همان یک صلوات هم کلی غنیمت است ... " تسبیح اش را جمع کرد و توی جیب اش گذاشت و گفت : " زیاد بودن سن مهم نیست ، حرف درست را گوش دادن از ادب است !! "

 


چند وقت پیش یکی از نماینده های مجلس گفته بود که من بیمه ابوالفضل هستم و این حرف غلط و ناشیانه اش بهانه شده بود دست برخی تا خود بی ارزشش که مهم نیست (!) بلکه مرام و لباسش (!) به سخره بگیرند ... یکی از دوستان در اینستا آن را نشان من داد و گفت : " بیا ... این هم از نماینده مجلس !! " گفتم : " راست اش را بخواهی من او را نمی شناسمش !! به فضای مجازی هم زیاد اعتقاد ندارم و گذرا و بصورت خبری دید می زنم و رد می شوم و تاکنون حرفی را از دنیای مجازی قبول نکرده ام و اگر به چیزی حساس شده باشم مطمئنا در جای دیگری صحت و سقم اش را بررسی می کنم !!! ولی اگر چنین حرفی زده باشد ، می توانم بگویم او یک بی ادب است و این برچسب بمراتب از هر فحش و ناسزایی بدتر است !! من رفتم ماشینم را در بیمه ما (!) بیمه کردم و برای این تعهد یک سند دارم !! یکی باید از آن نماینده می پرسید شما خودت را بیمه ابوالفضل می دانی (!) آیا ایشان هم بیمه نامه ی شما را پشت امضا شده و ضمانت کرده است !!!؟؟ "

 


یک هسته ی خرمایی شانس آورده بود و به جای رفتن به ظرف آشال در توی گلدان چپانده شده بود ... چند روز پیش در آئین تعویض گلدان و سر و سامان دهی به گلها ( که این مسایل تماما در حیطه علاقه و زحمات بانو می باشد !! ) با منظره ی جالبی روبرو شدیم و این هسته ی خیلی جدی (!) بی خیال کار بی هدف ما که همان چپاندن در گلدان (!) بود ... بهانه ای برای شکوفایی یافته و راه دیگری برای خود ساخته است !! تماشای ساقه و ریشه و جالبتر از آنها سه راهی متصل به هسته ی خرما ، برای تماشا فوق العاده بودند و گلدانی مجزا برای خود یافتند ...


 


آدم با دیدن آن خرما و تلاشش برای ادامه دادن به حیاتش ، یاد تعداد زیادی از آدمهای اطرافش می افتد که برای شکوفا شدن نیاز دارند تا دولت آستین همت بالا بزند و آنها را موفق به شکوفایی بکند و تا ساعت 12ظهر (!) به بهانه ی نبودن کار ؛ البته از نوع مناسب اش (!!) می خوابند ...

 

نظرات 2 + ارسال نظر
ولی چهارشنبه 30 مهر 1399 ساعت 23:07 http://file-market.blogsky.com/

نگین شنبه 3 آبان 1399 ساعت 00:55 http://www.parisima.blogfa.com

سلام

چه پیرمرد حرف گوش کنی! ندیده خوشم اومد ازش ...

این هسته خرما منو یاد تنه درختی انداخت که در یک مغازه قصابی بجای میز برای تیکه کردن گوشت استفاده میشد و بعد از سالها جوانه زده بود!

https://lh3.googleusercontent.com/proxy/TI8jWLS7gCz-pYxSux67m2z-zAChSQ2Wb_TewrGWO5EX1tYFFDWrIzvHQfno3gyQaNkFCu6qy9iyWGBZWBSaNYegNncuLB7cvrE1A3NppgsgywaPyA

سلام
ما ملتی هستیم که قبول نکردن را در تربیت مان نهادینه کرده اند و اگر کمی حرف گوش باشیم خیلی از مشکلاتمان رفع می شود !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد