یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

اتفاق ناگزیر ...

 

مرگ اتفاقی ناگزیر برای همه هست و دیر یا زود به سراغ همه می آید و با آنکه کمیت زندگی و هر چقدر باشدِ آن ، مهم و خوب است ولی آنچه مهمتر است ، کیفیت بودن و زندگی کردن است !! که آن هم مستقیما به فلسفه ی هر شخص در زندگی مربوط است که این کیفیت را چگونه ببیند و تفسیر بکند !! و یا چه بینش و تفسیری را بیشتر بپسندد !!

  

 

دیروز قرار بود من بعد از ظهر بروم خانه برادر کوچکم تا باتفاق برادر بزرگم او را ببریم حمام ... یکی دو روز قبلتر نوراخانیم بعد از اینکه واکسن زد و کمی تب داشت و ... کمی هم سرماخوردگی سراغش آمده بود و این مواقع چه کسی راحتتر از پدر و مادر که آدم ویروسش را به آنها بدهد !! خلاصه اینکه من هم از نوراخانیم کمی گرفته بودم و بینابین زکام و سرماخوردگی بودم !! و اطلاع دادم که مراسم حمام را بگذاریم برای روز بعد تا سرماخوردگی منهم فروکش بکند !!

 

تقریبا دمدمای ظهر بود که ساختمان بغلی صدایی بلند شد و بدنبال آن گریه و شیون و کمی بعد چند تا ماشین آمد و خلاصه اینکه خبری بود !! من بیرون بودم و تازه به خانه رسیده بودم و از قرار معلوم کسی فوت کرده بود ... خاصیت زندگی امروزی این است که همه غریب هستند ؛ حتی اگر دیوار به دیوار باشند !! کودکی ما در نوعی دیگر از زندگی گذشته بود و همه بنوعی همدیگر را می شناختند و فامیل های دور همسایه ها را هم می شناختیم و وقتی اتفاقی می افتاد ، چند همسایه یهو تبدیل می شدند به یک خانه ی بزرگ که یک جا پذیرایی از مهمان ها بود و یک خانه ای می شد آشپزخانه و حتی مهمان هایی که از دور می امدند در خانه ی همسایه ها می ماندند ؛ آنهم برای چند روز !! ولی حالا فرق دارد و آدم نمی داند آیفون را بزند که چه خبر است یا نه !؟!؟

 

ظهر در خانه بودم که بانو خبر داد که صاحب یکی از طبقات ساختمان مجاور فوت کرده است و از قرار معلوم متوفی ، خیلی هم جوان بود !! عصر متوجه شدم که چند روز پیش باهم چند دقیقه ای سرپایی و جلوی در حرف زده بودیم ، شاید او هم حوالی 35 سال داشت ...


بعد از ظهر بانو رفتند برای کلاس شان و من و نورا باهم بودیم و حوالی ساعت 5 من نورا را برداشتم که برویم قدم بزنیم و برایش شیرخشک بخرم !! از وقتی شنیده ام که شیرخشکی که اینجا به قیمت 31 هزار می خرم در ترکیه حداقل 5 برابر قیمت دارد ، فشار گرانی اش را حس نمی کنم !! البته نورا هم از وقتی آن را شنیده است ، کم شیر می خورد !! توی راه بودیم که اس ام اس آمد ولی شرایط جوری نبود که ببینم و کمی بعد برادر بزرگم زنگ زد و مجبورا جواب دادم و می خواست که زود به خانه برادرکوچکم بیایم !! هر از گاهی پیش می آمد که اوضاعش بهم می ریخت و اطرافیان هم تقصیری نداشتند و می ترسیدند و من می رفتم و بهرحال یک تصمیمی می گرفتیم که ببریم بیمارستان یا چگونه رفع کنیم ... <لی این بار کمی لحن اش فرق داشت و برایم آشنا بود ؛ خبر فوت پدر را هم همینطوری گرفته بود و با همین لحن !! نورا را به خانه رسانده و زنگ زدم تا برادربانو بیاید و او را به خانه شان ببرد و خودم بروم خانه برادرکوچکم ...

 

بعد از یک دوره ی تقریبا طولانی و پر نشیب و فراز و در میان امید و ناامیدی ، بالاخره آن اتفاق ناگزیرو ناگریز افتاد ...

 

من همیشه برای هرگونه مواجهه ای آماده هستم ... یعنی وقتی کاری می کنم در ذهنم عواقب و پیشآمد ها و پسآمدهای مرتبط با آن را بازی می کنم !! و این بمعنی داشتن آرامش در زمان مواجه ها نیست بلکه چیدمان های منطقی را از خیلی وقت پیش انجام می دهم و از تلاطم های یهویی دور هستم ... و انرزی عظیمی که خیلی ها در یک لحظه تخلیه می کنند را در درازمدت هزینه می کنم و برای همین کمی آرامش خاص برای این قبیل دقایق در خود دارم ...

 

قرار ولیه بر این بود که هیچ مراسمی که منجر به ازدحام باشد نباشد ولی داستان سرخاک و تدفین و تشییع را نمی شود کنترل کرد !! مخصوصا که طرف خانم برادرم کمی پرجمعیت و شلوغتر بودند و با همه ی ملاحظاتی که بود و بدلایلی که فعلا اجتناب ناپذیر می نماید ، داستان را فیصله دادیم و گذشت !!

 

انسان در برخی مرحله ها محک می خورد و عیارش دست خودش می آید ، بگذریم که برخی ها دوست دارند تا با کمی ریخت و پاش کیفیت محک را پائین بیاورند تا خودشان بالاتر دیده بشوند و چه روزگار بدی که محک ها هم قابل تغییر هستند !!! و یک مرحله ای هست که آدم محک می خورد در حالیکه خودش دیگر نیست تا ببیند و بداند و آن زمان مرگ است ... بقول شاعر :

" روزیکه جان فدا کنمت باورت شود       دردا که جز به مرگ نسنجند قدر مرد "

 

نظرات 3 + ارسال نظر
امیر پنج‌شنبه 27 شهریور 1399 ساعت 15:29 http://dashtemoshavvash.blogsky.com

سلام
مصیبت وارده را صمیمانه تسلیت عرض میکنم و برای شما و سایر بازماندگان صبر آرزو دارم و برای آن عزیز سفر کرده رحمت و آمرزش ابدی از خداوند خواهانم.

سلام
ممنون ،، روح همه رفتگان شاد

نگین پنج‌شنبه 27 شهریور 1399 ساعت 21:23 http://www.parisima.blogfa.com

سلام

گاهی مطالب شما رو برای پدرم، همسرم و دخترم میخوندم...
امروز بهشون گفتم برادر جوان همشهریمون متاسفانه فوت شدن
خیلی متاثر شدن و هر سه نفر خواستن که از جانب اونها هم بهتون تسلیت بگم ....

ما چند روزی بعلت شکستگی دستهای همسرم بیمارستان بودیم و بعد از چند روز که به خونه برگشتیم دیدیم اعلامیه فوت همسایه واحد روبرویی رو زدن توی بورد ساختمان ... یه آقای 46 ساله صحیح و سلامت!
چند وقت قبل هم دخترم گفت یکی از دوستانش که با هم کنکور داده و دانشگاه قبول شده بودن بر اثر سکته فوت شده!!!
الان هم که برادر عزیز شما ...

سرتون رو درد آوردم که بگم هیچوقت اینقدر مرگ رو نزدیک ِ به زندگی حس نکرده بودم .. حس عجیبیه ...
خدا صبر بده به همه بازماندگان بخصوص مادر عزیزتون ...

سلام
شما لطف دارید و ایشالا عزیزانتان را تندرست و شاداب در جمعتان داشته باشید ...
بهرحال راست یا دروغ ، که دروغش بیشتر به ضرر مردم است ! وضعیت فعلی جامعه ناجور است و باید بیش از پیش مواظب بود !!
خدا روح مادر و برادر عزیزتان را قرین رحمت کند

سهیلا یکشنبه 30 شهریور 1399 ساعت 20:01 http://Nanehadi.blogsky.com

تسلیت میگم.یه زمانی منم آچار فرانسه خانواده بودم.الان تو شراطی که دارم تصمیمات منم بقیه میگیرن.میگن گهی پشت به زین و گهی زین به پشت.
چنین است رسم سرای درشت.

سلام
ممنون ...
یک جریان بزرگ هست بنام زندگی و یک جریانی هم ما در داخل آن راه می اندازیم بنام زندگی خودمان ؛ گاه همسو می افتیم و گاه غیرهمسو !! ولی بیشتر به هم تنه می زنیم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد