یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

وامطرنا مطرا ...

 

و خدا را شکر که امروز را هم بخوبی گذراندیم و جای بسی شکر داشت !! دیده اید که برخی ها خود را در قالب جمع جا می زنند و می گویند ما دهه ی پنجاهی ها (!) ما دهه ی شصتی ها (!) و ... اینجور شد و آنجور شد و نفهمیدیم روزگارمان چگونه طی شد و ازاین حرفها !!

 

 

و من وقتی حرفهایشان را می خوانم با خودم می گویم چه آدمهای منفعل و بدبختی بودند که منتظر بودند تا دیگران برایشان روزگار خوشی رقم بزنند !! نقش خودشان در زندگی شان چه بوده را نمی دانم ! شاید خود را قهرمانانی می بینند که کارگردان دولتی به آنها اجازه نقش آفرینی نداده است !!

 

امروز مسیری را باتفاق بانو و نوراخانیم بودیم و بعد از اینکه بانو کارش تمام شد در قسمتی از راه از هم جدا شدیم ... می توانستم ماشین بگیرم و به مقصدم زودتر برسم ولی پیاده آمدم تا شاید یکی از همکاران قدیمی را که می گفتند در آن قسمت از مسیرم در فروشگاهی مشغول است را ببینم !! کمی راه آمدم و خیلی اتفاقی چشم در چشم شدیم و خیلی خوش گذشت و یک احوالپرسی گرم فارغ از کرونا باهم کردیم !! چند نفری هم با چشمان گرد شده داشتند تماشایمان می کردند !! یکی هم بود که داشت از مغازه بیرون می آمد و تحمل نیاورد و اشاره آمد که دست دادن را قدغن کرده اند !! گفتم :" آدم قابلی پیدا بکنم روبوسی هم می کنم !! " سالهای دور همکاری وقتی به خوبی و خوشی سپری شده باشند ، خاطراتشان شادی آفرین و دیدارهایشان ذوق آفرین می شوند !!

 

کمی باهم حرف زدیم و بعد از هم جدا شدیم و باز راهم را ادامه دادم ... یک چشمم به پشت سرم بود تا اگر اتوبوس آمد سوار بشوم ولی خبری نبود !! انگار فاصله گذاری در حرکت اتوبس ها جوابداده است و به جای تواتر حرکتی 10 دقیقه (!) زمان بین اتوبوس ها را 30 دقیقه کرده اند (!!) تعداد اتوبوس های خطوط را هم کم کرده اند (!!!) و آنوقت روی صندلی ها برچسب زده اند که ننشینید (!!!!) آن وقت این مردم همیشه در صحنه باید چکار بکنند !؟!؟ با این یعنی مدیریت جهان سومی !! اتوبوس ها تا خرخره پُر رد می شدند !!

 

و بعد در طول مسیرم به دوست همکاری زنگ زدم ؛ اتفاقا در خانه بود و شیفت شب کار کرده بود (!) آپارتمان جدیدی خریده بود و تقریبا در حال اتمام کار بودند و داشت کارهای داخلی را انجام می داد و بهمراه همکارانی که آمده بودند کابینت نصب می کرد !! سری به آنها زدم و یک ساعتی پیش آنها بودم و باز هم خوش گذشت ...

 

و همینطور آمدم و تا مقصدم پیاده طی کردم ...

 

===

 

بعد از ظهر در خانه بودم و در خدمت نوراخانیم ... حوالی ساعت 8 از خانه رفتم بیرون تا کمی قدم بزنم و وقت اذان بشود !! آسمان ابری شده بود و بطرز عجیبی تیره و تار شده بود !! یک مجتمعی در پیش رویم بود که تاریکی هوا باعث شده بود تا آن نور کم غروب را در خود منعکس بکند و بدجوری برق می زد !! یکی دو تا عکس گرفتم ...

 

 


و بعد دیدم که بالای سر برج ها رعد و برق می زند و چند تیکه فیلم هم گرفتم ... و بعد بادی وزیدن گرفت وزیدنی !! فوق العاده شدید بود و همه جا را بهم ریخت !! انگاز عذاب قوم هود داشت پا می گرفت (!؟!؟) و کمی بعد باران بارید ، باریدنی !! شدت باران بقدری بود که انگار لامپ تیر برق را زبر آب فرو کرده بودند !! یک فیلمی هم از شدت باران گرفتم برای استوری در اینستاگرام ... یک ربعی زیر سایبان مغازه ای بودیم و بعد باران از شدتش کاسته شد و به خانه برگشتم !! البته کمی بامیه گرفتم ؛ انگار بامیه را باید در ماه رمضان خورد !!

 


نظرات 1 + ارسال نظر
نگین پنج‌شنبه 25 اردیبهشت 1399 ساعت 21:36

سلام

بارون همیشه حال خوب کنه حتی در ایام کرونا!!

شیراز روزها حسابی گرم شده و شبها حسابی سرد!
هوای به این عجیبی نداشتیم در طول سالهای گذشته ..

عکس زیبا بود و بامیه ها خوشمزه به نظر میان
با چای تازه دم دبش ...

سلام
ولی این یک مورد عجیب بود و ترسناک ... برنامه ی رادیویی قطع شد و هواشناسی گفت که تا یکربع دیگر زا بالای شهر عبور می کند و رد می شود !! برق خیلی جاها بدلیل صاعقه رفته بود ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد