یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

پارک گردی ...

 

جمعه حوالی ساعت 11 بود که از خانه بیرون رفتم برای کمی قدم زدن !! برنامه ی خاصی نداشتم و برای همین پربار از آب درآمد !! رفتم طرف شاهگلی ولی زیاد شلوغ نبود و آن جمعیت کم هم زیاد قابل تحمل نبود (!) برای همین از کنار هتل رفتم بطرف تپه پرچم !!! البته پرچمش را باز کرده بودند نمی دانم بخاطر کرونا بود یا به کدام دلیل !!؟؟

  

 

برنامه ام پیاده روی زیاد نبود برای همین پاشنه های کفشم را بالا نکشیده بودم و همین امر باعث شد تا یاد خاطره ای بیافتم از حوالی سال 80-81 و تا آن برنامه بیادماندنی صعود به قله کمتال را مرور بکنم رسیده بودم بالای تپه ی پرچم !! چند تا عکس از دورنمای شهر گرفتم و در راه بازگشت از مسیر آسفالته (!) مسیر رفت را از پله ها رفته بودم و باز یاد یک برنامه افتاده بودم که آنهم به حوالی 86 می خورد؛ صعود سراسری امداد و نجات کشور به منطقه سهند و در ادامه به قلعه بابک !! به یک سه راهی رسیدم و هنوز مقداری از خاطرات صعود کمتال زیر دندان هایم بود و راهم را کج کردم و رفتم به طرف تپه ی آبشار !!! تا به بالای تپه برسم کلی با خودم حرف زده بودم ...

 

ازبالا هم چند تا عکس گرفته و برگشتم ، چشم انداز قله های برفی سهند فوق العاده زیبا دیده می شدند ؛ کل رفت و برگشتنم حدود دو ساعت و نیم شده بود !! و البته دو تا عکس برای وبلاگ کنار گذاشته ام

 

 

 

===

 

امروز هم حوالی ساعت 11 بود که باتفاق نوراخانیم رفتیم پارک بچه های اوتیسم در ضلع شرقی پارک شاهگلی !! تقریبا خلوتتره و برای بچه ها خوب است ... وسایل بازی خلوت بود و نوراخانیم کمی تاب بازی کرد و سرسره بازی کرد !! برای حرص و جوش خوردن همیشه دلایل کافی وجود دارد ولی چاره ای جز مدارا کردن برایمان باقی نمانده است !! کرونا هم که نتوانست کاری بکند ، چند صد تا مدیر فقط در حوزه وزارت کشور و شهرداری ها پرونده ی مناسبی برای تلف شدن داشتند !!


 


این عکس را گرفتم و بیاد ملانصرالدین بودم و عکسش که روی خرش برعکس نشسته بود !! آن زمان ها عکس ملا نصرالدین برای خنده در پشت کتاب های جوک چاپ می شد ولی حالا اینگونه عکس ها را می برند و در دانشگاههای جامعه شناسی و سیاست تدریس می کنند که چگونه یک دولت مرد باید موقع حرف زدن صورتش به طرف مردم باشد (!) ولی خرش به راهی برود که خودش دوست دارد و اغلی در جهت مخالف منافع مردم است (!)


شهرداری به همین اندازه که جایی را افتتاح بکند و بر روی سنگی که بیشتر شبیه سنگ قبر است بنویسد که پارک در زمان فلان فلان شده به بهره برداری رسیده است بسنده کرده و بقیه را به پیمانکار می سپارد تا زیرمیزی اش را بگیرد !! و باقی می ماند به کَرَمِ پیمانکار بخیل و یک عده که بی برنامه دور خودشان می گردند تا نان شبی ببرند!!!

 

هوا خوب بود و کمی هم توی چمن ها بازی کردیم ... البته من مواظب بودم تا زیاد دور و بر آشغال هایی که آدمهای کوچک مغزِ صرفا بزرگ (!) روی زمین می اندازند، نرود !!

 

 

این هم استیل عکس گرفتن فوتورافچی می باشد !!

 

یک خانمی هم آمد باتفاق دخترش !! که تقریبا از هر نوع گلی برای دخترش چیده بود و وقتی نورا دسته گل را توی دست دختر دید (!) کمی قلقلکی شد تا او هم برود و گل بچیند (!) که خلاصه منصرف شد !!

 

یک ساعتی در پارک بودیم و برگشتیم ... وقتی آدم با بچه به پارک می رود بیشتر از اینکه مواظب خود بچه باشند (!) باید مواظب آموزه های غلطی باشد که در زندگی روزمره جریان دارد !! البته بعد از اینکه به هفت سالگی رسید (!) خودش می داند و می تواند با روزگار خودش چگونه تا بکند و یا چگونه تا بخورد !!

 

نظرات 2 + ارسال نظر
Baran چهارشنبه 24 اردیبهشت 1399 ساعت 23:01 https://haftaflakblue.blogsky.com/

خدایا همیشه حافظو
نگهدار نورا خانیم گل باش

نگین پنج‌شنبه 25 اردیبهشت 1399 ساعت 21:22

بعد از مدتهای مدید! سلام بر همشهری دادو ..

بین عناوین پست های اخیر نگاهی انداختم تا پستی که بیشترین احتمال عکس دلما خانیم رو داشته باشه پیدا کنم!
و خوشم اومد که صاف زدم تو خال!!

هزار ماشالله خانمی شده برای خودش...
خدا حفظش کنه زیر سایه پدر و مادر ..

باید سر فرصت بشینم پست های نخونده رو بخونم که خیلی عقب افتادم ..

سلام
این روزها خیلی کم می توان از نورا عکس گرفت ، نمی گذارد و همکاری ندارد !! برای هر روز خودش یک برنامه و شلوغی خاص دارد !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد