روز برفی جالب ...

چند روز پیش بود که نورا خانم تا ساعت 5 صبح بیدار بود و داشت برای ما سخنرانی می کرد و ما را دعوت به بازی می کرد !! کسی که در خانه اش نوزاد داشته باشد آنقدر سعه صدر پیدا می کند که برف و آفتاب را باهم تاب بیاورد !!

 

خلاصه اینکه حوالی ساعت 5 صبح بود که باتفاق هم از هوش رفتیم !! ساعت 8 صبح نیم نگاهی از پنجره به بیرون کردم و دیدم روی دیوارها برف نشسته است و با خود فکر کردم که شب باریده است و ما متوجه نشده ایم !! ساعت 11 که دوباره بیدار شدم (!) دیدم برف سنسگینی آمده است و از قرار معلوم شروع بارش از 7 به بعد بود و فرصت نشده بود مدرسه ها را تعطیل بکنند !!

حوالی ساعت 12 بود که رفتم پائین و حیاط را پارو کردم تا عابرین محترم ساختمان راحت تردد بکنند و ایضا طرف ماشین رو را هم تمیز کردم که بعد از عبور تایر ماشین یخ نزند که بعدا مشکل ساز بشود !! و کمی بعد خرید لازم شده بودیم و باید بیرون می رفتم ... شال کلاه کردم و همهی شال و کلاه های قبل از آن سوءتفاهم بود !!! چون هم کولاک بود و هم دوست داشتم بروم از پارک و استخر شاهگلی عکس بگیرم !! یک کاپشنی دارم که داستانی دارد بسیار جالبتر ، که بعدا می نویسم !! همینقدر کافی که با یک تی شرت آن را پوشیدم که زیاد اذیت نشوم !! و کفش کوهنوردی پوشیده و راه افتادم ... کولاک بود و باد توی صورت می زد !! محوطه های بالایی خلوت بود و تنها چند پسر دبیرستانی با بی ادبی خاص خودشان (و لحنی بسیار رکیک!) مثلا در حال دلخوشی بودند !!

چند تایی عکس گرفتم و رفتم پائین کنار استخر و یک دوری هم زده و چندعدد عکس از آنجا گرفتم و مسیرم را از شاهگلی خارج کرده و رفتم دنبال خریدهایم !! عکس ها را در استوری گذاشتم و دو تا برای وبلاگ کنار گذاشتم تا حسابش از حساب انیستاگرام جدا بماند !!

این هم یک عکس در حیاط خانه ی مادربانو که حیاط آنجا را هم برفروبی کردم ...