یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

انتهای تابستان !!

 

داشتن همسایه ی بد ، بدترین تهدید برای آرامش زندگی می باشد ... به هم ریختن آسایش ، مخصوصا  این روزها ، چیز غریبی نیست و مردم با آن کنار آمده اند !! ولی به هم ریختن آرامش هیچ وقت  قابل عادت کردن و کنار آمدن نیست !!! از وقتی با نورا خانیم در یک اتاق شریک و همسایه شده ایم ،روزگارم را سیاه کرده است !؟

 

 

وقتی بیدار است نمی گذارد کار دیگری بکنم و وقتی خواب است نمی توانم تایپ بکنم (!) چون به صدای تایپ بیدار می شود !!

 

تابستان هم تمام شد و می رویم که داشته باشیم حضور رنگی رنگی پائیز را ... من برخلاف افراد زیادی که در کنارم بودند (!) فرقی بین فصل ها قائل نمی شوم و خوشبختانه با همه ی آنها می توانم کنار آمده و خوش بودنم را حفظ بکنم !! تابستان داغ یا زمستان سرد ، بهار سبز یا پائیز زرد ، همگی از عمر می باشند و باید آنها را دقیقه به دقیقه زندگی کرد ...

 

در هفته ای که گذشت یکی دوبار باتفاق نوراخانیم به پارک مجاور رفتیم ... شرقی ترین قسمت شاهگلی همسایه ی ما می باشد و برای رسیدن به آنجا حدود 5 دقیقه راه داریم ... دو بار وقتی که بانو در خانه کلاس داشت و حوالی ساعت 12 ظهر بود رفتیم پارک و هوا هم خوب بود و پارک تقریبا خلوت !! و یکبار هم دیروز حوالی ساعت 17 رفتیم که باز بانو درخانه کلاس داشت و حوصله ی نوراخانیم سر رفته بود ...


یک ساعت را می توانیم در اتاق سر کنیم ولی برای یک تایم سه ساعته نمی شود در اتاق محصور ماند ؛ آنهم با یک فینقلی که دو ثانیه نگاهش به جائی بند نیست و مثل رادار موشکی ، دور خودش می چرخد !!

 

دیروز عصر باتفاق هم و با پوششی کمی پائیزی تر رفته بودیم ... باد بود شدید و داشت شهر و حاشیه ی شهر را جارو میکرد تا همه جا یک رنگ بشود !! از دور خانه هایی در برج های بلندبالا دیده می شد که پنجره شان باز بود (!) شاید هم پنجره راه پله بود و همین کافی بود تا باد هر چی خاک عالم بود (!) وارد ساختمان ها بکند !!


وقتی وارد پارک شدیم ، تقریبا شلوغ بود ... در عرض سه روز ترکیب حضور مردم در پارک دستم آمده است ... خانم ها یکجائی بساط پهن کرده اند و بچه ها در گوشه ای مشغول هستند !! یاد حرف یکی از نزدیکان افتادم که حال و هوایش این رقمی می باشد و همیشه ادعا می کند که تا بچه به این سن و سال برسد (!) کلی برایش وقت گذاشته است (!!!) ... برا ی نوراخانیم هنوز استفاده از وسایل بازی معنایی ندارد و بیشتر حواس اش به تماشای اطراف است و بچه هایی که می دوند و گهگاه می آیند و توی صورتش لبخند می زنند ... این بار یک دور بزرگتر زدیم ، وقت بیشتری برای گذراندن در پارک داشتیم و رفتیم به آن ته توی پارک که من تا حالا نرفته بودم و بساط خلوت کردن های عاشقانه برپا بود !!

 

هرقدر باد شدید و آزار دهنده بود ، آفتاب ملایم و دلنشین تر بود ... نوراخانیم را چند جا روی چمن ها می گذاشتم تا عکس بگیرم ، کثرت سوژه و بازی با چمن ها حواس اش را پرت می کرد و اصلا به دوربین و من که صدایش می کردم توجهی نداشت ، دفعه بعد باید یک همراه دیگر بیاورم تا در پشت صحنه نقش ایفا بکند !! و البته شاید از دوستم دوربین اش را بگیرم ...

 

  

 

  

 

  

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد