یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

بچه هم بچه های قدیم !!

 

بچه هم بچه های قدیم !! به بغل روی پا می خواباندند و بقول یکی از فامیل های ما چهارتا محکم از بغلش می زدند و کمی بچه را تاب می دادند و بچه به خاطر سرگیجه و یا برای اینکه ضربات بیشتری نوش جان نکند ، کمی گریه کرده و بعد می خوابید ...

 

 

 وقتی اینها را می نوشتم یاد روزگاری افتادم که خودم از این خواب ها خاطره دارم !! نه اینکه واقعا بیاد داشته باشم ولی یک چیزهایی مثل خواب بیادم می آید که این روزها را پاس کرده ایم !! البته ما زرنگتر بودیم و چون داستان را خوانده بودیم ، تا ساعت 10 می شد راهمان را می کشیدیم و می رفتیم روی پتوئی ، فرشی ، گوشه دیواری (!) حالا یا با بالش یا بی بالش (!) سرمان را می انداختیم و می خوابیدیم و همیشه مورد ترحم بودیم و زود برایمان لحاف و تشک می آوردند و برایمان قربان صدقه می رفتند و این استاندارد ما آنقدر جاافتاده بود که یکی از فامیل ها بعد زا شام برای چایی آمده بودند خانه ی ما و تا آنها برسند و بنشینند ما رفته بودیم و خوابیده بودیم و رفته بودند پشت سر ما حرف درآورده بودند که بچه ها را زود خوابانده بودند که مثلا دیروقت است و زیاد نمانیم !!

 

امروز بانو کلاس داشت و من با نوراخانیم در خانه تنها بودیم ... طبق معمول کلی حرف زدیم و بهمدیگر ادا و شکلک درآوردیم و بعد نوبت خواب شد !! برنامه ی خواب نوراخانیم با بابا ، یک چیزی در مایه ی برنامه ی گلهای قدیم می باشد و هر نوبت یک اجرا و بازخوانی موسیقی داریم که تا آخر ترانه را به دقت گوش میکند که نکند خطی از قلم بیافتد و چنان ریتم را دنبال می کند که انگار معلم موسیقی می خواهد بهانه ای برای نمره کم کردن پیدا بکند !! بهرحال باید با حفظیات پدر بسازد (!) پدرش از کجا برود ترانه های کودکانه پیدا بکند ... هفته ای که گذشت یادمان استاد قوامی بود ( فاخته ) و ترانه هایش را برای نوراخانیم می خواندم و او هم حسابی تحویل می گرفت و شاید روزی بیاید و بنویسد که در زمان کودکی یک چیزی شبیه خواب یادم یم آید که برخ یاز ترانه های قدیمی را شنیده بودم !! هر چند آن موقع به این قدیمی ها ترانه های تاریخی خواهند گفت !!

 

امروز به سرم زد که داستان به مکه رفتن روباه را برایش تعریف بکنم ... داستان را با آب و تاب زیادتری شروع کردم و او به حرکات صورت من می خندید و کم کم داشت خوشم می آمد و هی گسترده ترش می کردم و بقولی امروزی تر می کردم و او هم با تعجب گوش می داد ، تااینکه مثل داستان های عاشیق های محلی که روی کاست ضبط می شد و دست به دست می گشت ، پایان قسمت اول را اعلام کردم و بقیه ماند برای نوبت بعدی و از همین حالا خواستم توی کفِ ادامه ی داستان ماندن را هم تجربه بکند !!! یک عالمی داشت پیگیری داستان ها از این کاست ها ، یادش بخیر !! مثلا داستان اصلی و کرم ، یا داستان امیرارسلان نامدار ، یا کوراوغلی آنهم در 60 - 70 کاست 60 دقیقه ای !!!!

 

کمی بعد خوابید و من رفتم پشت کامپیوتر و سرچ کردم تا داستان به مکه رفتن روباه که خودم در وبلاگ اشاره ای به آن داشتم را پیدا بکنم !!! دیدم که خیلی مختصر و گذرا نوشته بودم ولی همین سرچ کردن و دیدنش کلی لذتبخش بود و برای همین از نوشتن داستان پرهیز کردم تا شاید در زمانی بهتر و فارغتر (!) بنشینم و بازخوانی امروزی آن را دوباره بنویسم !!

 


http://s9.picofile.com/file/8367007642/25425625.jpg

 

نظرات 1 + ارسال نظر
نگین شیراز پنج‌شنبه 27 تیر 1398 ساعت 15:30 http://parisima.blogfa.com

سلام

عجب لالایی های فاخری ...

مادرم همیشه برای بچه های من "لای لای ددیم یاتاسان قیزیل گئووله باتاسان" میخوند ...

نورا خانیم ایشالا بزرگ بشه یه گنجینه ارزشمند از پنجاه سال موسیقی ایرانی در حافظه خواهد داشت !

خدا حفظش کنه انشاءلله ...

سلام
خودش هم می داند که با اینکه نمی داند با یک لالائی فاخر طرف است !!؟؟ و با دقت گوش می کند ، آنهم تا انتها ...
متاسفانه اغلب ، چیزی که ما بعنوان ارزشمند برای آیندگان خود کنار می گذاریم برای آنها بی ارزش جلوه گر می شود و این از تبعات بدفرهنگی می باشد !!
ممنون ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد