یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

پیش فروش عنوان !!

 

این روزها سرعت زندگی خیلی بالا رفته است و انسان های عصر جدید سریعا می خواهند همه چیز را بدست بیاورند !! حالا مهم نیست که بعد از بدست آوردن می خواهند چه کار بکنند ( و اغلب هم زود رها می کنند !! ) مهم این است که تحقق آرزوها شرط اول زندگی شده است و زندگی شرط دوم آرزوها !!

 

 

 

و ناگفته نماند که والدین هم در بوجود آمدن این شرایط بی تقصیر و بی تاثیر نیستند !! دیروز با دوستی همراه بودیم و اشاره داشت که حالا تمام زندگی اش ، دخترش می باشد و از این حرفها !! و اینکه تمام سعی و هم و غمش این است که او به آرزوهایش برسد و ایضا اشاره داشت که فلان خانم هم چند وقت پیش می گفت که این روزها پدر و مادرها خودشان را فدا می کنند تا بچه ها دنیای خوبی داشته باشند و این بهترین کار است !!!

 

طبق معمول من با فرموده ی فلان خانم زیاد موافق نبودم و از ابتدا هم چنین چیزی در خانواده مان مرسوم نبود که کسی بخاطر کسی فدا بشود !! هر کس زندگی خودش را دارد و در تعامل با دیگران به پیش می رود !! و این دیگران بسته به نزدیکی و دوری سببی و نسبی ، در زندگی نقش دارند و اهمیت پیدا می کنند !! ولی دوست من اشاره می رفت که زمان قدیم دیگر سپری شده است و حالا عصر جدید و تفکرات جدید است !! و هی می گفت :" ما آرزو به دل ماندیم و ... " گفتم : " نمی دانم من چه کار نکرده ای مانده که بگویم آرزو به دل مانده ام !؟ ولی همینقدر هست که در گذشته مسائل تربیتی از این بهتر بود و امروزه مردم سرشان خیلی شلوغ است و تقریبا به مسائل تربیتی کم وقت می گذارند و در عوض با پول و سرگرمی های دیگر جای آن را پر می کنند !! و نکته ی دیگر اینکه یک بچه مگر چه آرزو هایی دارد !؟ اینکه ما آرزوهایمان را به آنها انتقال بدهیم که نمی شود آرزوهای آنها !! بچه های این دوره و زمانه ادامه ی آرزوهای پدر و مادرهایشان هستند و جایی باری تفریح و بازی و نفس کشیدن ندارند و تمام وقت درگیر انواعی از کلاس ها و دوره ها هستند تا نامبر وان خانواده شان بشوند !! ما بزرگ که می شدیم خودمان صاحبان آرزوهایمان بودیم و اگر ناکام هم می ماندیم باز ارزش زیادی داشت !! " البته از همان ابتدا هم معلوم بود که آب مان به یک جو نخواهد رفت ... و کمی بعد یکی را برایش مثال زدم از خانواده ی خودشان ؛ یکی از فامیل های نه چندان دورشان بعد از اینکه رفت و پزشکی را خواند ، رها کرد و حالا رفته پیش عمویش مشغول است !! به پدر و مادرش هم گفته که پزشکی را خوانده بود چون آنها حساسیت زیادی داشتند و او اصلا دوست نداشت و گفته بود که بروید و به هر کسی می خواهید پز مدرک مرا بدهید ، من می خواهم زندگی خودم را داشته باشم !!!

 

چند وقت پیش یکی از کاورهای هلال احمری ام را آوردم و به مادربانو دادم تا آن را برای نوراخانم تبدیل به کیسه کاور امدادی بکند !! تقریبا از کاور من می توانستند دو فقره کاور برای نورا خانم درست بکنند !! یکی دو روز پیش کاورش را آوردند و نورا را داخل کیسه کاورش کردیم تا از حالا بعنوان نیروی افتخاری امداد و نجات برای خودش پرونده باز بکند !!! و از حالا یک عنوان برای خودش پیش خرید بکند !!؟؟!!؟؟

 


http://s5.picofile.com/file/8363973618/IMG_20190614_122958.jpg 

 

http://s5.picofile.com/file/8363973684/IMG_20190614_123108.jpg

 

نظرات 1 + ارسال نظر
تارا سه‌شنبه 28 خرداد 1398 ساعت 16:52

ای جانم ای جانم فدای قد و بالاش.... چه با نمک و نازه... خدا حفظش کنه.... خوشمزه ی بانمک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد