یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

شهری ست پر حریفان !!

 

روزمره گی های ما هرچند غالبا از یک نوع می باشد ولی از طرفی هم بسیار متنوع تشریف دارد و باعث می شود در حالی که خسته کننده می شوند زنده بودنشان را حفظ نمایند ؛ دقیقا مانند برنامه های تلویزیون ملی که چیزی ندارند ولی برای بیننده های خود اعتیاد بالائی هم به ارمغان آورده است !!

   

دیروز صبح سوار اتوبوس شده بودم تا بروم مرکز شهر ، یک ایستگاهی هست که کمک راننده ها آنجا می ایستند تا آمدن و رفتن اتوبوس های پس و پیش را کنترل بکنند تا احیانا به حریم زمانی همدیگر وارد نشوند !! و اتفاقا همان راننده ای که به راننده ی جلوئی خود فحش می دهد در همان لحظه در حال تضییع حق راننده پشت سری خودش می باشد !! در همان ایستگاه بودیم که کمکی اتوبوس بعدی هم سوار اتوبوس شد تا برود در گردنه ی پائین تر بایستد و اوضاع را رصد بکند !! در این میان بین او و کمکی اتوبوس درگیری لفظی شدیدی هم بود و داشتند به همدیگر با لفظ رکیکی حرف می زدند و چیزی هم که نبود ملاحظه ی دیگرانی بود که حضور داشتند !!

 

یک پیرمرد شسته رفته ای کنار دست من نشسته بود و سرش را تکان می داد و ازاین مناظره ی بی ادبانه تاسف می خورد !! گفتم : " زیاد فکر نکنید !! دولتی که خدمات عمومی اش را به بخش خصوصی واگذار می کند ، حساب اینجا را هم لابد کرده بود که بخش خصوصی از پائین ترین سطوح شخصیتی برای خود نفر جذب می کند تا دستمزد کمتری بدهد !! " گفت : " خاک توی سر دولت با این خصوصی سازی اش !! حق مان هست که در چینین منجلابی زندگی بکنیم !! خلایق هر چه لایق ! " هنوز این حرف از دهانش تمام نشده بود که باتفاق مرد مسن و خوش پوشی را دیدیم که نایلون زباله دردست عرض خیابان را رد می کرد و با دیدن اتوبوس نایلون را لای درختان بلوار پرت کرد تا به اتوبوس برسد !! گفتم : " انگار این کمک راننده ها با این لفظ رکیک شان خیلی شریف تر هستند از امثال این آقا با این رفتار رکیک اش !! با اینهمه سنی که ازش گذشته است کی فرصت خواهد کرد تا بفهمد !؟!؟ "


آن مرد آمد ، آن مرد سوار اتوبوس شد و این مرد کنا ردستی من بلند شد و به او سلام محترمانه کرد و اصرار هم داشت که جایش را به او بدهد !! ولی او رفت بالاتر نشست و این مرد بظاهر شریف بلند شد و رفت پیش آن مرد مثل خودش شریف بنشیند !!


===

 

پریروز هم در اتوبوس همراه یک آشنا بودم که از بازنشسته های قدیمی ماشین سازی بود و او را با لقب اش می شناخت و کلی زور زدم تا فامیلی اش یادم بیافتد !! زمان انقلاب که تکنسین های چکسلواکیایی ماشین سازی را رها کرده و رفتند (!!) کارخانه دست متعهدهای داخلی افتاد ، آنها غالبا افراد بیسوادی بودند که فرصت فریاد یافته بودند و با تحصیلاتی در پایه های ابتدایی و راهنمائی چندین سال بر ماشین سازی حکومت کردند و غالبا پست های بالایی هم داشتند !! مثلا همین فرد با سوادابتدائی رئیس نکگهداری ساختمان بود که در آن زمان برای خودش باندازه یک منطقه ی شهرداری (!!) برو بیا داشت !! و همین امر باعث شد تا برای برخی توهمی از لیاقت بوجود بیاید تا اینکه بعد از جنگ دولت دست به جیب شد و با بهانه هایی آنها را بازنشسته کرد که ما در آن زمان به آن پاکسازی صنعتی می گفتیم !! ولی بهرحال در همان اندک زمانی که همه مشغول جنگ و ... بودند اینها به نان و نوائی رسیدند و بخاطر داشتن اولاد زیاد مسکن مناسبی گیرشان آمد و حالا فقرای کاخ نشین تشریف دارند !! در مسکن میلیاردی می نشینند با حقوق نزدیک به حقوق مبنا !! در عوض یک امتیاز ویژه دارند !؟ از امام حرف بزنی سوابق انقلابی دارند و از شاه حرف بزنی چشمشان پر اشک می شود !!

 

یکی از دوستانش را نام بردم که آن زمان ارادت خاصی بهم داشتند و گفتم : "  فلان مجتمع می نشینند !! " تائید کرد و اضافه کردم که در همان مجتمع هم نگهبانی می دهد !! بظاهر خواست بگوید که نمی دانست !! بعد اشاره کرد :"  آنها یک خانه ای داشتند که بنام مادرشان بود و محل مرغوبی هم داشت !! مادرشانر ا برادر بزرگ نگه می داشت و چندین سال همه ی کارهایش با او بود و بعد از فوت مادر دیده بودند که خانه را به اسم پسرش کرده است و دستشان کوتاه مانده بود !! " گفتم : " تا آنجا که می شناختم دخترانش چند سالی بود که به خانه ی مادر رفت و آمد نداشتند و عروس پسر کوچک هم با مادرشوهرش قهر بود !! آن مادر ظاهرا یک پسر بیشتر نداشت و کار خوبی کرده که قبل از مرگ خانه را به پسرش بخشیده  !! " گفت : " من به آنها گفتم که قبل از مرگ مادرتان بروید و سهم تان را از او بگیرید !! " گفتم : " مگر می شود آدم برود و به یک زنده بگوید بیار و اموالت را بین ما تقسیم کن !؟ " بلافاصله صد و هشتاد درجه چرخش کرد و گفت : " چند روز پیش پسر من هب خواهرانش همدست شده بود و به من پیشنهاد می دادند که حالا که دو تا آپارتمان دارم ، یکی را بفروشم و بدهم به آنها (!) و من در جوابشان گفتم که یکی از آنها بنام مادرتان هست و یکی بنام خودم ، بعداز مرگم هر غلطی خواستید بکنید !! " گفتم : " به مردم می گوئی قبل از مرگ مادرتان سهم خواهی کنید و به فرزندان خودت می گوئی بروید گم شوید !!؟ " گفت : " من اینها را کار کرده و صاحب شده ام باید بروند و لیاقت بخرج بدهند تا زندگی خودشان را بگردانند !! "

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد