یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

جمعه نوشت !! (1)

 

صبح که برای خرید نان عزم بیرون رفتن از خانه کردم ، دیدم برف کمی روی زمین نشسته است و خدا را شکر که زمستان غیرت کرد و یک روز آمد توی بساط پائیز تا هم پائیزمان بی برف نباشد و هم شب یلدایمان بی رمق نماند !!

   

این روزها بواسطه ی توسعه ی عریض و طویل خانواده ها و ایضا توسعه های رفاهی و برودت حاکم بر خانواده ها و اینکه کرسی هر خانواده حتی به قدر خود خانواده گرمی ندارد و پای دیگران را سر هر سفره کشیدن ارزشش را ندارد (!!!) خیلی از مراسم های آئینی و سنتی و دینی ، در نوبت های متعدد برپا می شود تا آدمهای چند رنگ (!) متناسب با هر رنگ جمعی را دور خود جمع بکنند !! مثلا یک جشن خصوصی و خیلی رسمی می گیرند برای فامیل (!!) یک جشن دوستانه و خیلی ریلکس می گیرند برای دوستان (!!) یک مجلس ختم انعام هم میگیرند تا از قافله ی دیانت عقب نمانند و ۵۰هزار تومانی کمک به موسسه خیریه می کند تا دورنمایشان دینی بشود و از این قبیل فعالیت های رنگی رنگی ...

 

البته یلدا هم دارد هفتگی برگزار می شود ... یک روز با خانواده ی این همسر ( خانم) و یک شب با خانواده ی آن همسر (آقا) و خلاصه با دوستان صمیمی تر و ... و همه به نفع بقال و قناد و بزاز و ... می شود !! گرانی هم که هست و همه هم شاکی و در عین حال بیخیال ... بگذریم که اگر برف زیاد باریده باشد ، گرمی محافل زیاد می شود ...

 

مغازه دوستم که بودم گفت : " دور و بر آجیل هم نمی شود رفت ، شده ۲۵۰ هزار تومان" گفتم : " بجای یک کیلو آجیل برو ۵تا هندوانه بخر با ۱۰کیلو انار و به جز خودتان به چهار خانواده هم نفری یک هندوانه و دو کیلو انار بده تا یلدایت متبرک تر بشود!! " ... فقط خندید !! متبرک گفتم و یاد اصل مطلبی که تعریف می کردم شدم

 

بعله تعریف می کردم که سر صبحی رفته بودم نان تازه بخرم ... سر کوچه که رسیدم یک بسم الهی گفتم تا روزم متبرک تر شود و همان لحظه پایم روی برف ها لیزید و تشریف بردم زمین ... البته نه چندان محکم و نه چندان یواش ، آنقدر بود که لنگان لنگان رفتم ... پیرمردی از روبرو می آمد و افتادن مرا دید ... وقتی از کنار من رد می شد گفت : " مواظب باش ، برف نامرد است و پیر و جوان نمی شناسد ..." گفتم : " از دیدنش خوشحال شدم ولی انگار او از دیدن من خوشحال نشد ..." 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
نگین جمعه 30 آذر 1397 ساعت 22:25

سلام

حرف امروز منم با همسر جان همین بود
گفتم کلّ سال آجیل نمیخریم، همین امشب رو هم نخوریم به کجای کائنات برمیخوره؟

من که رفتم چند کیلو اسکلت مرغ خریدم
(از کیلویی 1300 تومن، شده کیلویی 3000 تومن)
و بردم بیابونهای اطراف دادم هاپوهای نازنین خوردن و منم عکس گرفتم و لذت بردم از سیر شدن شکم این زبون بسته ها و یلدامون بخیر شد ...

+میگم بسم الله گفتین و تشریف بردین!! زمین
خدا رحم کرده شیطانا نهلت نگفتین!

سلام
والاه زیبائی در سادگی ست و متاسفانه مردم هر روز دارند توی پیچ و خم تشریفات دنبالش می گردند ..

شاید هم بسم الله باعث شد تا جلوی صدمات بیشتر گرفته شود !

همسفر شنبه 1 دی 1397 ساعت 01:29

سلام
وقتتون بخیر
خیلی ساده و بدون تشریفات یلداتون مبارک....

سلام
ممنون ، یلدای شما هم ...
یلدا برای کوچولوها لذت بخش تر است .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد