ناجوریات !!

امروز طبق سالهای گذشته در کارخانه مراسمی برای محرم قرار بود اجرا بشود ، سالهای قبل تر یک فیلم هایی هم از این مراسم گرفته بودیم و در جمع بندی نهایی بدک نشده بود ، مخصوصا سال قبل که Gopro را یک جایی گذاشته بودم و برا ی خودش داشت فیلم می گرفت ، آنقدر هم کوچک هست که اصلا توجهی را جلب نکند !!

 

دو فیلم دیگر هم با موبایل و دوربین دیگری برداشته شده بود که روی هم میکس کرده بودیم و یک یادگاری بجا گذاشته بودیم ، امسال یکی از همکاران به من گفت : " فردا دوربین ها را بیاور تا از مراسم امسال هم یک یادگاری برای آینده برداریم ... " هم یادم بود و هم یادم نبود !!

حوالی ساعت 11 بود که رفتم نمازخانه و دیدم دارند برای مراسم آماده می شوند ، منهم داشتم قدم می زدم و در و دیوار را تماشا می کردم ، یکی از تازه همکارها از من پرسید : " دنبال چیزی می گردید !؟ " گفتم : " آره ، فقط خودم می دانم چی و برای چه کاری ... " بعد یک زاویه دیگر انتخاب کردم که با سال قبل متفاوت باشد و دوربین را روی لبه بالایی وایت برد گذاشتم ؛ دوربین که از جا سویچی کوچکتر باشد از این بازی ها دارد ...

مراسم امسال بنظر من بهترتر از سال قبل شده بود ، به یکی از همکارام گفتم : " ساعت 13 استارت فیلمبرداری را می زنم تا همینطور مستند پیش برود ؛ 14.15 که شد حجمش تمام می شود ، دعا کن تا آن وقت تمام بشود ... " قرار هم نبود بیشتر طول بکشد ولی اتفاقات همیشه بدلخواه ما نیست ؛ حتی آنها که خودمان برنامه ریزی می کنیم !!! حوالی ساعت 14.15 بود که دیدم چشمک نمی زند و یک ربع بعد از دوربین ما تمام کردیم ...

بعد از ناهار رفتم اتاقم تا آنها را توی کامپیوتر بریزم برای کارهای بعدی ؛ یک ساعت وقت برد آن هم با چه مصیبتی !! ناقابل 14گیگابایت شده بود ، تازه تر اینکه حجم فیلمبرداری را کوچکتر گرفته بودم !!

یکی از همکارام آمده بود پیشم و داشتم توضیح می دادم ، البته قیافه ی فسقلی را که دید برق توجهش به دوربین بود تا توضیحات من !! آدم باید وسایلش بهم بیایند ، مثل این بود که آدم تریلی بخرد و بخواهد ببرد توی پارکینگ آپارتمان !!

بقول سعدی :

یا مکن با پیل بانان دوستــــی                          یا بنا کن خانه ای در خورد پیل