یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

چرا ما اینجوریم ؟

 

فعلا برنامه ی دیشب بماند توی صف انتظار ؛ برنامه های خوب را هر زمانی می شود تعریف کرد ، مثل همین داستان دماوند که نیمه کاره ول کرده ام تا در موقعیتی مناسب ادامه اش را بنویسم ...

  

 

امروز مرخصی رد کرده بودم ، هویجوری !! کار خاصی نداشتم ولی نیاز به کمی دور بودن از فضای مسموم کاری در این روزها خودش کار خیلی خاصی می تواند باشد !! برنامه ی صبحم رفتن به بانک بود ، یک کار کوچولو داشتم و گرفتن برگ سهام که چند وقت پیش برایم اس ام اس آمده بود !! یعنی ما سهام دار بانک هستیم ... فردا دیدید اینجا چند روزی آپ نشد و بعد توی تلویزیون گفتند دادو راهی زندان شد بعنوان مختلص قرن (!!)  ، نزنید توی کله تان که " اِ اِ ... همین دادو که هر روز چرت و پرت می نوشت !! "

 

خلاصه اینکه ناشتا نخورده راهی بانک سر کوچه شدم ... اصولا ما صبح زود می رویم کارخانه و عصر دیر می آئیم از کارخانه و آفتاب شهر را کم می بینیم ، آفتابی هم که ببینیم دَرو دشت حوالی کارخانه است و دیگه چی !؟!؟ ده تا گربه و صد تا شانه بسر و هزار تا مرغابی وحشی ( این مرغابی های وحشی را هم یادم بیاندازید برایتان تعریف کنم !! ) این را گفتم تا بدانید دیدن آدمهای رنگی ، شهر در نور آفتاب ، ازدحام ماشین ها و ... می تواند یکی دو تا عدد فشار ما را بالا برده و ده بیست عدد قلب ما را تپشدارتر بکند !! اینها برای توجیه کمی بداخلاقی باید کافی باشد !!؟

 

وارد بانک شده و مودبانه سلامی کرده و فیش نوبت گرفتم ... حضار گرامی از سرِ بیکاری سراپای ما را اسکن کردند !! البته توی آسانسور ، موقع پائین رفتم خودم را دید زده بودم و چیز خاصی ندیده بودم !! بعد رفتم حضور رئیس بانک تا سوالم که در مورد برگ سهام بود را بپرسم و راهنمایی بفرمایند ، اشاره آمد بروم ته بانک و پیش یکی از حسابدارهای نسبتا قدیمی که هربار با هم کلاهمان چپ می افتد !! بنظرم از دور که مرا دید ،  زیرلب آیةالکرسی  خواند !! زود گارد دفاعی گرفت و منهم که کلا روی فاز حمله بودم ... غووووووووودا !!


سرش را بالا نکرد و از من کارت ملی و فیش موقت را خواست ... من کارت را همراه دفترچه  حساب سهام روی میز گذاشتم و گفتم برگه ام گم شده است !! انگار برنده شده بود ، گفت : " نمی شود باید برگه را بدهید !! " دفترچه را پس کشیده و گفتم : " پس بروم از جای دیگری اقدام بکنم ، چون گم شده که از آسمان نمی افتد پائین ... " دوباره گفت : " یک نامه بنویس و ذکر کن گم شده تا برود بررسی بشود ، دو روز دیگر بیا ببینیم چکار می توانیم بکنیم !! " گفتم : " نامه را می نویسم ولی دو روز را عمرا بتوانم قول بدهم ، اصلا بماند برای روزیکه بانک را بخواهند بفروشند ، خودشان می آیند دنبالم !! " یک برگ A5 هل داد طرف من و گفت : " نامه را بنویس ببینم سیستم جواب می دهد !! " ( می دانستم کارم را راه خواهد انداخت ، بدبرخورد ولی کاربلد است ) کاغذ را گرفتم و پرسیدم : " به عنوان کی بنویسم ؟ " گفت : " بنویس بسمه تعالی ... " گفتم : " برای خدا باید بنویسم !؟ " سرش را بالا گرفت و ادامه دادم " پرسیدن برای چه عنوانی بنویسم ، دیکته که نمی نویسم !! " زدم برجکش رفت روی هوا !! بعد شروع کردم به نوشتن نامه ، زیرچشمی داشت نگاه می کرد و یهو انگار متوجه شد که توی کل تشکیلات بانکی شان عمرا کسی بتواند چنین نامه ای با چنین خطی بنویسد !!! مردم آزاری کرده بودم و شارژ شده بودم ... خط من متناسب با احوال درونی ام می باشد و عجب خودکار روانی داشت !!


نامه را گرفت و کلا شمشیرش را که از رو بسته بود غلاف کرد و مثل بچه آدم همه ی کارهایی که می گفت چند روز طول می کشد را تا رسیدن نوبت من تمام کرد و پرینت را هم داد و چند متری هم با نگاهش مرا بدرقه کرد ... تا نوبت دعوای دیگرمان کِی باشد !!؟


گاهی اوقات برخورد با یک طیف از افراد باعث می شود تا آدم رفتارش را نسبت به آنها تنظیم بکند و در برخورد با آدمهای متفاوت تر دچار برخورد نامناسب بشود ، حالا در این برخورد نامناسب گیر من بیافتد ممکن است تا مرز سکته پیش برود !!!

 

کار دیگرم واریز وجه بود ؛ داشتم فیش پر می کردم که یکنفر مقابلم ایستاد و خیلی آرام گفت : " ممکن است این فیش را برای من پر بکنید ؟  سرم را برگرداندم و از فرق سر تا نوک پایش را اسکن کردم ( در حد MRI !!! ) ، واقعا تاسف آور بود و خیلی خیلی متاسف شدم ... یک آدم خیلی شیک پوش ، با قد و قواره ی خوب ، یک کیف پول زیر بغلش و یک هوار پول دست اش و ای دریغ از سواد !!! فیش را برایش پر کردم ولی خیلی ناجور شدم ، حظ حالگیری کارمند قبلی از بین رفت ، قابل ذکر که انواعی از پیش فرض ها را کردم ولی همانی بود که بود !!


یعنی چه که یک شخص با این قد و قواره حداقل سواد خواندن و نوشته نداشته باشد ، اصلا این ربطی به کشور و کشورداری ندارد ، آدم بالای 40 سال که نیا ز به مدرسه ندارد ، خودش هم می تواند یاد بگیرد !!! من سابقا حسابدار نهضت سواد آموزی بودم و برخی اوقات با آموزشی ها اختلاط نظر داشتم !! آموزش و یادگیری افراد بزرگسال خیلی راحت است ، مهم شکستن غرورشان برای حاضر شدن در کلاس است والا فهم سنی شان امکان یادگیری شان را فوق العاده بالا می برد !!! هیچی دیگه ... دپرس شده و از بانک آمدم بیرون ...


باران گرفت اساسی و بدو بدو آمدم تا خانه !!!

 

نظرات 1 + ارسال نظر
همطاف یلنیز پنج‌شنبه 16 مهر 1394 ساعت 21:54

سلام سلام
اگر چهارشنبه بود به گمانم نیازی به ذکر موارد توجیهی برای بداخلاقی نداشته بیدید ها

سلام
بداخلاقی که نه ، اخلاق درست در مقابل ناهنجاری های اجتماعی !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد