یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

منفی و مثبت !!

 

یک جایی نوشته بود " وقتی از یکی تعریف بشود کمتر کسی باور می کند ولی اگر از فردی بدگوئی بشود همه باور می کنند " از وقتی این نوشته را دیده بودم در حال بخش بخش کردن و تجزیه و تحلیل آن بودم و .... برای رها شدن از این خود درگیری و خلاص کردن خودم نتایج زیر را گرفتم :

 

 

دلیل اینکه ما مورد منفی را برای قبول کردن انتخاب می کنیم و از قبول موارد مثبت گریزانیم چیست ؟


- ما شخصیت ضعیفی داریم و وقتی یکی دارد از هنر و یا تبحرش در زمینه ای تعریف می کند فکر می کنیم دارد از ما جلو می زند و حالاست که ته صف قرار بگیریم ، برای همین با دروغ پنداشتن ادعایش و یا تعریفی که از کسی شده است ردیف او را همچنان بعد خودمان قرار می دهیم !!


- ما شخصیت ضعیفی داریم و برای رسیدن به آرزوهایمان حتی از امتحان کردن راههای منفی هم ابایی نداریم ، برای همین برخی از تعریفات و توصیفات می تواند ما رادر منگنه وجدانی قرار بدهد ، برای خلاص از این وضعیت بهتر است این قبیل چیزها را رد بکنیم و به آنها باور نداشته باشیم!!


- ما دچار سوءظن شدید نسبت به محیط و اطرافیان مان هستیم و برای همین هیچگونه آلارم مثبتی را نمی توانیم دریافت بکنیم ، بنظر ما همه جا و همه کس آلوده هستند و تعریف از خوبی ها صرفاً یک دروغ می باشد !!


- در محیطی که زندگی می کنیم دروغ بقدری زیاد شده است که اعتماد را از بین برده است و نمی توان براحتی هر حرفی را قبول کرده و هر تعریفی را بسادگی پذیرفت !!


حالا شاید برخی ها موارد فوق را رد بکنند و دلایل بهتری بیان بکنند ، فعلا این موارد برای رها شدن من از این فکر کافی بود !! ولی یک واقعیت در اینجاست و آن اینکه وقتی جمله ی بالایی در یک محیط و اجتماع انسانی بعنوان اصل شناخته شود چه حالتی پیش می آید !؟ مثل این می شود که خانه ای در داشته باشد ولی افراد برای ورود و خروج از پنجره استفاده بکنند ، در دراز مدت وظیفه ی در و فلسفه ی وجودی در نقش و علت خودش را به پنجره می دهد ...


دیروز یک دکتری آورده بودند کارخانه تا یک ساعت برای همکاران سخنرانی بکند ، گفته بودند از هر کارگاه دو یا سه نفر برود ؛ بعد هم تاکید کردند که حتما بروند !! البته برنامه جوری چیده شده بود که فکر کردم سخنران از داخل کارخانه است ، یکی از افراد را که به تیزهوشی معروف است ( البته بنظر خودش !! ) برای شرکت در این کلاس فرستاده بودم و منتظر بودم ببینم چه چیزی برای ما خواهد آورد !! موقع بازگشت به کارگاه تا ته چشمانش داشتند میخندیدند ، معلوم بود به مذاقش ساخته بود !! و شروع کرد به تعریف کردن که آدم خیلی جالب و خاصی بود ، اصلا کارش در زمینه روانشناسی و آسیب شناسی است و ... ، می گفت زیاد غم زندگی گذران و ناهنجاری های روزمره را نخورید و بِشکَن بزنید و بگوئید عشق است ... !! البته کمی تا قسمتی تکانش دادیم تا ببینیم چطور شده است که حرف های آن فرد به مذاقش خوش آمده است ...

پر واضح بود که طرف برای اینکه نبض جلسه دست اش بیاید ، از پنجره وارد شده بود ، ضمن حرف هایش چند حکایت از شیطنت و لودگی و ... زده بود تا مردم باورش کنند و سپس حرف هایش را زده بود ، غافل از اینکه شگردش کارساز نبوده و بجای انتقال حرفهایش ، لودگی هایش را انتقال می دادند .


امروزه منفی گوئی یکی از راههای کسب اعتماد بشمار می آید ، شما باید از شلوغی در سر کلاس حتما داستان بگوئید ، از ناخنک زدن و کش رفتن در زمان مدرسه تعریف بکنید ، اگر بتوانید داستانی بسازید که نشان بدهد معلمی را از پا انداخته اید برایتان خوب است ، البته ممکن است اینها واقعیت هم باشند ولی در یک جامعه سالم شما بهتر است آنها را مخفی نمائید ( نه اینکه کتمان کنید و منکرش شوید ! ولی نُقل مجالس نکنید !! ) در جامعه ما شاید مجبور باشید حتی به دروغ چند داستان سرپا بکنید تا برچسب سوسولی و بچه ننه بودن و ... به شما نچسبد !!

 

نظرات 1 + ارسال نظر
افسانه ! یکشنبه 1 شهریور 1394 ساعت 18:55 http://afan.blogfa.com

اگر دردم یکی بودی چه بودی اینه وصف حال ما هااا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد