یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

خریدستان ...


امروز دوستم که ساکن رشت است ، سر و کله اش پیدا شد ... چهار روز است اینجا دارد می خورد و می خوابد و صدایش درنمی آید !! دیروز تلفنی ردیابی اش کرده بودم ...

 

 

اول صبحی دوباره کمی قدم زنی داشتم تا اگردوستی آشنایی روی شانس بود ، مرا زیارت بکند!!  شهر تقریبا نیمه خلوت است ، میزبانان همه در مسافرت هستند و میهمانان شهر را روی سرشان گذاشته اند ، تبر را هم که روی دوش من گذاشته اند !!! تا یادم نرفته بنویسم که در این دو سه روز که تعطیلی تشریف داریم چند تا کار از نوع دورکاری کرده ام و خیلی هم خوب جواب داده است ، انشاءالله وقتی فردا سر کار رفتم مورد خاصی مشاهده نکنم !! با سه فقره تلفن حداقل چیزی حدود دویست هزار تومان نفع مستقیم عاید کارخانه کرده ام و منافع غیرمستقیم هم که گفتن ندارد ، حالا  منافع مستقیم را فهمیدند ماند منافع غیرمستقیم !!!!؟


یکی از همکاران در راستای همکاری مسئولانه ، برای برداشتن یک گام خیلی خوب کمک حال کارخانه شده است و حالا گفته اند همین گام را تا 42 کیلومتر ادامه بدهی به پایان خط ماراتن می رسی ، شاید این گوشمالی در ذهنش همیشه این چراغ را روشن نگهدارد که گام درست را در راه خلق ، باید به نیت خدا برداشت والا چشمی که به دست خلق خدا باشد روزی در کف دست صاحبش می ماند !!


قدم زدن خیلی خوب است و تماشا ، آدم وقتی کاری دارد و راهی را با منظور خاصی می رود و بخاطر مورد خاصی نگاه می کند ، چیزهای زیادی را که در اطرافش هستند نمی بیند ؛ زوم کردن خوب است ولی وقتی نیاز خاصی وجود دارد ، گاهی اوقات در فراغت کامل مسیری را پیمودن و به اطراف نگاه کردن و عجله نداشتن باعث می شود حس خوبی به آدم دست بدهد ، همه را می شود دید ، از صاحب مغازه ها ، خریداران تا باربران و جنب و جوش های زیادی که وجود دارد ، ساخت و سازهایی که صورت می گیرد و قیافه هایی که عوض شده اند ...


در ابتدای حظ بردن از قدم زنی بودم که دوستم تماس گرفت و موقعیتم را سوال کرد ، تقریبا در یک محل بودیم و قرار گذاشتیم برای تجدید دیدار ، کمی بعد زودتر از موعد بهم رسیدیم !! دلیل هم این بود که او سواره بود و من پیاده ، اینجا را لحاظ نکرده بودم که شاید با ماشین خودش بیاید !! کمی خوشان خوشان کرده و بعد تعارفات معمول و بالاخره تیرخلاص را من زدم و خواستم تا برویم " لاله پارک " !! یک ماه تمام درکارمعنویات بودیم و دلمان شدیدا هوس مادیات کرده بود ، حضور در چنین جاهایی حتی اگر خریدی هم صورت نگرفته باشد مزه ی مادیات می دهد مخصوصا با قیافه های عجیب و پوشش خاصی که برخی ها دارند و ... ؛ شکرخدا دعایمان نکرده مستجاب شد و دوست بانو هم انگار زیرزبانش بود که آنجا را پیشنهاد بدهد !!


یکی دو ساعتی آنجا بودیم و کلی تماشا کردیم و یکی دوبار من دست به اسلحه شدم برای خرید !! و برای همین خوش گذشت ... ناهار را هم طبقه بالای مجتمع بودیم برای فست فود ، بعد از مدتها باز دهانمان به این غذاهای کثیف باز شد !!! و اما چند تا عکس که اول ببینید و بعد دلیل ثبت آنها را بنویسم ...


http://s6.picofile.com/file/8201018018/IMG_20150719_135512.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8201018084/IMG_20150719_135523.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8201018126/IMG_20150719_135533.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8201018168/IMG_20150719_143640.jpg

 

===

 

***

عکس اول از بالکن غذاخوری مجتمع ،  شهرک رشدیه را نشانه رفته است ولی مهمترین دلیل برای گرفتن این عکس نشان دادن آسمان آبی و ابرهای سفید بود !!


***

عکس دوم خیابان جلوی ورودی را نشان می دهد ، ساعت 13 پارکینگ 5طبقه پر شده و پارک در خیابان و زیر تابلوهای توقف سرتاسر ممنوع آغاز شده است !! شهرداری  چهار تا از این مجتمع ها بزند و دیگر سراغ گرفتن عوارض شهرداری ( حداقل از فقیر وفقرا ) نرود !!

 

***

عکس سوم بالکن غذاخوری را نشان می دهد ، تابستان باشد و هوا آنقدر خنک که ملت نتوانند برای غذاخوردن بیایند آنجا ، هم غذایشان سرد می شود و هم خودشان سردیشان می شود با این لباس هایی که تنشان هست و لباس زیرشان از روی لباس رویشان پیداست !!


***

عکس چهارم  ؛ شنیده اید می گویند از کِی شلغم و ... جزو میوه ها شده است !!!؟ دیدم " دوغ " هم رفته وام گرفته و خودش را کرده توی قوطی که بشود " دوغ دُرای !! " ، عکس اش را گرفتم !!!

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد