یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

روزِ نو ...

 

صبح که بیدار شدم در خانه کسی نبود ، برنامه ی خانه ی ما در روزهای تعطیل مشخص است و تنها بازمانده همیشه من هستم !! تمایلی به خوردن صبحانه نداشتم ، انگار دیر زمانی بود که با آن غریبه بودم ، به خوردن یک لیوان چای بسنده کردم ...

 

 

به صدای زنگ های اس ام اس و پیام بیدار شده بودم و الا جا برای خواب داشتم ، پیام های تبریک عید که از طرف دوستان و آشنایان می رسید ، یک دوستی هم دارم که انگارتنها گمشده اش همین وایبر و تلگرام بود ، هرچی بدست اش می رسد و خوشش می آید برای منهم می فرستد ، در وایبر کلا بیخیالش شدم و این بار آمده در تلگرام چادر زده است ، سر صبحی حداقل شش تا تصویر تبریک عید برایم فرستاده است ، تازه دوباره برگشته و زنگ زده و می گوید : " اینها را فرستادم تا هر کدام را دوست داشتی استفاده بکنی !؟ " مردم آنقدر نیت خیر در سرشان هست که بیرون بریزند بار یک کامیون می شود !! می گویم : " دستت درد نکند ولی هر بار که یکی ازاینها می رسد یک زنگی بهمراه دارد که برای من جز تولید استرس چیزی ندارد ! " حداقلش این است که از جایی که هستم باید بیایم سراغ موبایلم و دست خالی برگردم !!


هنوز کمی سرفه دارم و باید در خانه بمانم ؛ زیاد اهل دارو و درمان نیستم ، نه از نوع پزشکی و نه از نوع سنتی اش !! حوالی ساعت 10 مادرم به خانه برگشت و آماده شد تا برود خانه داداشش برای عید دیدنی و دیدن بقیه قوم و خویش !! همیشه برای نرفتن من بهانه باید جور می کرد ولی این بار همه می دانند که سرماخورده ام و نمی روم ، کار خاصی نداشتم ، کمی وبگردی کردم ؛ خواندن نظرات آدم های خوش خیال و سبک مغز در مورد توافق حالم را بهم می زد ، بی خیالش شدم !!


یک اس ام اس هم آمد که :

بچه ها دیدید توافق چه زود تاثیرش را گذاشت ؛ ما هم مثل خارجی ها شنبه و یکشنبه تعطیلیم !!


کمی بعد مادر برگشت و این بار من آماده شدم تا بروم بیرون و کمی قدم بزنم ، نیاز به کمی هوا ی تازه داشتم ، از پنجره ی این سوی خانه آسمان آبی بود با ابرهای پراکنده و از پنجره ی آنسو آسمان ابری بود و تهدید به باران !! خانه ما که اندازه ی یک کشور نیست ، سر و ته اش 15 متر نمی شود !! حساب و کتاب کردم و دیدم این اخم و تَخم ها دروغی بیش نیستند و از خانه زدم بیرون ...


تقریبا همه جا بسته بود ، آرام راهم را گرفتم و رفتم تا سر چهارراه ... خیلی شلوغ بود و جالب اینکه برخلاف شلوغی روزهای عادی که از طرف ساکنین است این بار از طرف ماشین های پلاک مهمان بود!! اولین کاری که کردم دادن چند تا نشانی بود و بعد راه افتادم و توی افکار خاص خودم غرق شدم ، هر از گاهی پیام می آمد و گاهی هم بوق ماشینی مرا بخود می آورد و می دیدم کسی دارد از توی ترافیک برایم دست تکان می دهد و تبریک عید حواله می کند ؛ خیابان ها پر ماشین بودند و برعکس آنها در پیاده رو خبری نبود ...


یک نیمچه دوری زدم ، توی هر خیابانی یکی دو تا مغازه باز بود و بقیه انگار رفته بودند ددر ، تماسی هم از یکی دو نقطه ی خارج از شهرداشتم ، در سرعین که نزدیک بود از ازدحام مسافر منفجر بشود،  باران شبانه همه را شسته بود!! وقتی شرط مسافرت رفتن داشتن یک فقره چادر باشدباید هم خیس شدن را به جان خرید !! در مشکین شهر هم باران بود و مردم توی ماشین بودند و یا در خانه ها محبوس شده بودند !!


یک و نیم ساعت قدم زنی داشتم و آخرین آدرس را هم به دو تا ماشین اصفهانی دادم و وارد کوچه شدم ...

 

نظرات 1 + ارسال نظر
GRBL شنبه 27 تیر 1394 ساعت 16:10

روز نو...
پست نو...
حال نو...
کل شهر هم که تعطیل باشه دلمون قرصه که یادداشتهای دادو نتنها تعطیل نیست که حرفا و خبر های تازه برامون داره...مرسی دادو !!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد