یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

سرگرمی


امروز قرار بود بعد از افطار دوستان بروند عیادت فوتورافچی ، وقتی به من خبر دادند خواب بودم و نمی دانم چه جوابی داده بودم ؛ بعد که بیدار شدم یادم افتاد که سرماخوردگی دارم و در آنجا سه فقره فسقلی هستند که عمده دلخوشی غیرضروری شان من هستم برای همین تماس گرفته و رفتنم را ملغی کردم ...

  

بعد از افطار کارخاصی نداشتم ، البته نوه ها در خانه مان مهمان بودند و برخی با مادر بزرگ رفتند مراسم شبهای قدر و دو فقره پسرها در خانه ماندند ، سرگرم موبایل هایشان بودند و من آماده برای رفتن به کوه ...


صدایشان زدم و برای هر کدام یک فقره پازل دادم که اخیراً روی چوب حکاکی کرده بودیم و گفتم تا من برگردم اینها را بچینید !! دقیقا بعد از دو ساعتی که برگشتم نوه ی بزرگ که دانشجو است مال خودش را تمام کرده بود و نوه ی کوچکتر که کلاس هشتم بود هنوز در خم یک کوچه بود ؛ البته هم خودشان می دانند و هم من که آنکه به نوه ی بزرگ داده بودم راحتتر بود و ... ، هر دو یک پازل بودن ولی یکی برنگ روشن و یکی برنگ سیاه و دیدن خطوط روی قطعات سیاه کمی سخت تر ...


http://s6.picofile.com/file/8198954842/IMG_20150710_010448_1_.jpg


اگر ما نتوانیم بچهها را با چیزهایی که دوست داریم سرگرم بکنیم ، دیگران با چیزهایی که دوست نداریم سرگرم خواهند کرد !!

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد