دیشب کوه رفتم ، البته به تنهایی ، این تنهایی لذت خاص خودش را دارد ... توجه آدم به همه چیز زیاد می شود ... وقتی همراه دارد باید قسمتی از توجهش را به او معطوف کند که این قسمتی گاه شامل همه ی توجه می شود !!
توی مسیر یکی از دوستان را دیدم و خیلی وقت بود ندیده بودم و حالا مزدوج بود ، وسط راه نگهداشته و از فضایل من به همسربانویش می گفت که گفتم : " بی اجازه ازدواج کرده ای و چند سال دوراز چشم زندگی کرده ای و حالا می خواهی وسط این سربالایی اینهمه قصه بگویی که چه شود !؟ بروید خانه تان بعدا قرار می گذاریم و با تشریفات رسمی صحبت می کنیم ... "
کمی بعد باز عده ای از دوستان را دیدم ، این چراغ پیشانی ها و چراغ قوه ها که به مدد کشور دوست و برادر چین پیش هرکسی چندتایی از آنها دیده می شود ، شبها قاتل چشمان من شده اند ، همه هم بی دلیل و با دلیل نور چراغ را می اندازند توی چشم ملت مستضعف و کورمان می کنند !! دیشب روی هم رفته شب خوش و بش های دسته جمعی بود ... جمعیت نسبت به شبهای قبل خیلی کم بود !!
تمام مسیر از بالای کوه تا خانه را پیاده برگشتم ، توی راه خودم را مهمان یک آب طالبی بستنی هم کردم و جای فوتورافچی را خالی کردم ؛ این بار می خورد دیگر " آی سی یو " نمی رفت ، می رفت به " سی یو لِدیر " !!!
شب تا سحر بیدار بودم و یکسری کارهای عقب مانده ام را با خدا داشتم راست و ریست می کردم ، سحری را که خوردم یک پیاله که چه عرض کنم یک کاسه ماست گوسفندی مخصوص داشتم که همه را خوردم تا ببینم چه می شود ، تاثیرش از همان لحظه معلوم بود ، کلمات آخری که با مادرم قبل از خواب رد و بدل کردم بیشتر به خط میخی بود و متوجه نشده بود ...
صبح یکبار ساعت 9 بیدار شدم و لحافم را با خودم آوردم اتاقم و دوباره خوابیدم تا ساعت 13.30 ؛ در طول بیست روز گذشته چنین خواب آرام و طولانیی نداشتم و خیلی خوش بحالم شد ...
سلام سلام
.
از اون ماست هنوزم هست؟
احتمالا فرداشب هم لازمتان می شود ( خواب نعمت خوبیست بسی)
.
سلام
فکر کنم برای فردا شب هم یک کاسه ای داشته باشم ...
.
یادم رفت بپرسم برای خوابیدن عنوان را روزه عربی انتخاب کردید؟
اگر بله پس من تمام ماه خوب خدا را، روزه عربی برگزار کردم
بله
شنیده ایم که عرب ها شب ها بیدار می مانند و روز را تا لنگ ظهر می خوابند ...