یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

رشت (3)


بعد از بازگشت از منطقه داماش و دیدار سوسن بانو ، یک فقره ار همراهان جدا شد و مابقی قرار شد یک بستنی از نوع مَشتی در رشت بخوریم و قصه ها گفتند از لذت بستنی اکبر مَشتی و اسمال مَشتی و ... ولی چیزی که به ما رسید بستنی خوشمزه ای بود بدون مَشتی !!

 

 

بعد از آن رفتیم خانه ی دوستمان و نشستیم برای کمی دورهم بودن ، الحمدلله که اسباب دورهمی از نوع مثبت فراوان بود ، اصولا دوست ما خیلی بچه مثبت تشریف دارد ، یک سری کارت آوردند بنام " اونو " ، و شروع کردند به آموزش ناآشناها و بعد هم بازی ... تازه یادمان افتاد حوالی سال 70 از این کارها می کردیم ، زمانیکه دوست دیگرم که همنام همین دوست ساکن رشت می باشد ، دانشجو بود و ساکن شهرستان مرند ، پنجشنبه ها می رفتیم و تا عصر جمعه همراهش بودیم و انواعی از تفریحات ... سرگرمی از نوع دورهمی خوبی بود ، به نیمه شب هم کشید و آن دیگر دوستان رفتند و ما هم یک دل سیر خوابیدیم...


صبح روز دوم ، دوستم کمی کار اداری داشت و یک مهمان که اداره کردنش از فرمانداری رشت مشکل تر (!!) ، صبحانه خوردیم و دنبال کار نیمه اداری و نیمه جنایی (!) او بودیم تا لنگ ظهر ، یک مسیر را چندبار رفتیم و کم کم داشتم مغازه ها را به حافظه ام می سپردم ، یک نوبتی هم که یکساعتی وقت میان برنامه داشتیم باتفاق سری زدیم به منطقه زیبای " سقالکسار " ...


در طول دو روزی که مهمان تشریف داشتم هر از گاهی نقش افسر بغل دست را برای دوستم بازی می کردم ، آنهم از نوع مادرزنی !! ، سابقا اشاره شده بود که من سابقه طولانی برای نشستن در صندلی بغل راننده دارم و آموزش رانندگی بصورتتضمینی ارائه می کنم ؛ لابد آشناها خواهند گفت : " پس چرا اینهمه آموزش در فوتورافچی جواب نداده بود !؟ " باید بگویم : " او قبل از من بدرانندگی را یاد گرفته بود و تلاش های من کم اثر واقع شد ، چرا که گفته اند از درخت کج کمد درست نتوان ساخت !! الا بشرط نئوپان کردن !! " ... نصایح مشفقانه در زمینه رانندگی خوب گهگاهی بکار دوستم می آمد ولی یک جایی اشتباهی کرد که زانوهایش از ترس به لرزه درآمد !! می خواست سبقت بگیرد که من گفتم : " سر پیچ و روی خط ممتد سبقت نگیر ... " ولی کارش را کرده بود و نصف کامیون را رد نکرده یک 206 شاخ به شاخمان سبز شد ، کمی کامیون آقایی کرد و دو تایر 206 رفت روی شانه خاکی و بالاخره بین خوف و رجا از مهلکه جستیم !!!! 


منطقه سقالکسار ، یک جای بسیار دنج و رویایی بود ، هم دریاچه و هم جنگلی بسیار آرام بخش ... کمی قدم زدیم و چند عکس بیادگار گرفتم و چندتایی هم برسم یادآوری به دوستان فرستادم 


http://s6.picofile.com/file/8194661892/2015_06_16_1494_Q1_1.jpg


http://s3.picofile.com/file/8194661934/2015_06_16_1495_Q1.jpg


http://s3.picofile.com/file/8194662084/IMG_20150616_130245.jpg


بعد برای ناهار رفتیم خانه و باتفاق دوباره برگشتیم بطرف بندرانزلی ، منطقه آزاد انزلی و ساحل بسیار زیبا و پرموج و بازار و فروشگاه ...


http://s6.picofile.com/file/8194661976/2015_06_16_1513.jpg


کمی قدم زدیم و خریدی هم کردم و در دقیقه ی نود پای ماشین رسیدم که نیم ساعتی تاخیر داشت ، سر راه آنقدر اصرار بر ماندن کرده بودند که استرس برداشته بود که حالاست که سر پر هوس مرا به سرکشی وادار بکنند ، کار داشتم و باید برمی گشتم ...

 

نظرات 3 + ارسال نظر
ت شنبه 30 خرداد 1394 ساعت 15:14

کاش می ماندی، کاش باشی

همسفر یکشنبه 31 خرداد 1394 ساعت 13:26

دلم دریا خواست ....

حاج آقا را متقاعد کنید ، یک سر بروید ، خوب است و لابد خلوت تر

همسفر دوشنبه 1 تیر 1394 ساعت 08:39

2هفته پیش اونجا بودیم ولی مسئله اینجاس که من دریا رو خیییییلی دوس در عین اینکه شنا هم بلد نیستم !!!
درکنارش بودن آرامش و حس خاصی بهم میده

لازم نیست در دریا شنا بلد باشی ، همینکه تا زانو در آب باشی کفایت می کند ، مابقی لذت تماشاست ... دو هفته کم نیست ها !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد