یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

ورزشی بنام قدم !!


امروز دو نوبت قدم زنی داشتم ، صبح علی الطلوع بیدار شده بودم و هوس کردم کله ی صبحی بروم همین کوه بالای سرمان و تا مردم از خواب بیدار می شوند برگردم ، کم کم داشتم مصمم می شدم که شیطان از خواب پرید و نگذاشت ...

 

 

بهرحال کمی هم حق با او بود ( فکر کرده اید که همیشه کمی حق با شیطان است !! ) ، یکی دو ماه دیگر ماه رمضان می رسد و من اگر اتفاق خاصی رخ ندهد شبهای بعد از افطار کوه خواهم رفت و این عجله کردن جایی نداشت ، برای همین همان وردست شیطان خوابیدم تا ساعت 9 !!


بعد آمدم کنار کامپیوتر و تا ساعت 11 پای نت بودم تا اینکه خسته شدم از ولگردی و وبگردی !! خلاصه اینکه تصمیم گرفتم کمی بروم قدم بزنم ، طبق معمول یک مسیری را انتخاب کرده و رفتم ، یک دور 2 ساعته زده و به خانه برگشتم ، البته یادم رفت بنویسم که ناهار و صبحانه را باتفاق هم حوالی ساعت 11 خورده بودم ...


بعداز ظهر کار خاصی نداشتم کمی تی وی نگاه کردم ، آنهم از سر بیکاری ، فیلم " روزی روزگاری در شانگهای !! " بود ... من از همان اول فیلم هم که نگاه بکنم باید بزن بزن داشته باشد ، یا وسترن باشد یا رزمی باشد که به تلف کردن وقتی که پایش می گذارم بیارزد !! البته فیلم های رزمی یک خمیرمایه ی خاص دارند که می تواند جایگزین شمشیر و مشت و لگد بشود و معنای خاص پیدا بکند والا همان مشت و لگد می ماند !!!


دو ساعتی هم بعد از ظهر خوابیدم ، آنهم از نوع رومبلی !! بعد حوالی عصر بود که نیم دوشی گرفته و دوباره عازم قدم زنی شدم ...یک جریانی است که هروقت یادم بیافتد باید در حال قدم زدن آن را پاس بکنم والا می زند اعصاب مصاب را بهم می ریزد و معده درد می آورد !!


این بار همان مسیر ظهر را در 2/5 ساعت رفتم ، ضمنا کلی در حال راه رفتن با خودم حرف می زدم !! البته یکی هم در کارخانه هست که هی به من گوشزد می کند که با خودم حرف نزنم ولی چکار می شود کرد !!؟ خلاصه اینکه یک سریالی هست که آن را چندین بار بازی کرده ام ، امشب هم تکرار آن را بازی کردم و خیلی هم خوش گذشت ، لامصب در هر نوبت اکران یک نقطه اش هم نمی افتد !!


سر راه یک ساندویچی بود ، منهم که هوسباز !! ، رفتم و یک همبرگر مخصوص سفارش دادم ، یک گربه ای هم کنار در ایستاده بود مثل گداهای سمج مشتری ها را دید می زد ، شکرخدا کسی او را نمی دید !! ، ساندویچم را آوردند و هم خودم خوردم و هم اینکه هرازگاهی یک لقمه هم می انداختم تا او بخورد ، بیرون آمدنی چند قدمی مرا تا کنار خیابان همراهی کرد ، دو تا لقمه بیشتر داده بودم با من راه می افتاد که بیاید خانه مان !!

 

نظرات 2 + ارسال نظر
... جمعه 28 فروردین 1394 ساعت 23:07

( فکر کرده اید که همیشه کمی حق با شیطان است !! ) خوشم آمد

دیروز هم یک عبارتی بکار بردم که جالب بود ، دوستی زجرآور !!

ت شنبه 29 فروردین 1394 ساعت 12:13

دادو دم دمای ماه رمضان وقت سوسن چلچراغه هااا، شاید به لطف تو ما تنبلا هم تونستیم یه تکونی بخوریم. تازه جناب رعنا هم میاد بعنوان راهنما

به به ...
" گر راهزن تو باشی صد کاروان توان زد ... "

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد