یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

خاموشی ...

 

یک جامعه شناس گفته بود که در قرن 17 اگر یک نفر راهش را گم می کرد و توی یک جزیره سرگردان می ماند می توانست با حداقل ها زندگی را دوباره ادامه داده و چراغ امیدش را برای مدتی روشن نگه دارد ، که نماینده ی این مردم در داستان رابینسون کروزئه نمایش داده شده بود و ...

  

در ادامه گفته بود در قرن بیستم اگر چنین اتفاقی برای یکی رخ بدهد ( منظور کسی که در جامعه صنعتی تعریف شده است !! ) شاید کورسوی امیدش تا یک روز قد ندهد !!


البته جامعه شناس ها هم مثل روانشناس ها ، جزیی می دانند و کلی حرف می زنند ولی می شود بصورت جزیی روی حرفشان حساب باز کرد !! تاریخ نشان داده غالب حدسیات آنها غلط از آب در می آید ولی چون زرنگ هستند و در چند جای مختلف نظرات مخالف هم می دهند بهرحال یکی از نظریات ارائه داده شده شان درست از آب درمی آید !!!


دیشب حوالی ساعت 20 بود که برق خانه ی ما رفت و این رفتن تا ساعت 24 ادامه داشت ، البته باید بگویم بجز مادرم به همه خوش گذشت ، اول اینکه شام کوفته بود و برادرها آمده بودند بخورند و منهم که معذور بودم و نتوانستند آنقدر که باید با کوفته خوردنشان مرا اذیت بکنند و کوفتشان شد !! ( من قبلا نوشته ام که پیاز پخته نمی خورم !! )


بعد هم که 80 درصد مشغولیت های ملت تعطیل شد ، نه تبلتی بود و نه تلویزیونی و ... ، شانس آوردیم و همه با شارژر تشریف آورده بودند و شارژ نداشتند ....


کلی هم برای دانلود گیم و برنامه از اینترنت عمو نقشه کشیده بودند و تیرشان به سنگ خورد ، البته اینترنت من بجز آنها به همسایه ها هم خدمات می دهد و فرقی به حال نمی کند !!


شب همه بیکار مانده بودند و نمی دانستند چکار بکنند ، یک عالمه وقت روی دستشان باد کرده بود ، چند فقره شمع آوردم و این سو و آن سوی خانه گذاشتم ، در آپارتمان جدید چیزی بنام روشنایی گازی تعبیه نکرده اند ، البته در کوله پشتی من کلی وسایل روشنایی بود !!!


بعد نشستیم و یک عالمه با شمع ها بازی کردیم و بعد مثل شبهای سی سال پیش ، اول نوه ها نشستند با ماردبزرگشان مسابقه ی شعر گذاشتند و بعد هم که هر کسی اسمی می گفت و با حرف آخرش دیگری باید اسمی می گفت و همه موظفی باید در مسابقه شرکت می کردند !! اسامی که من می گفتم بدنبالشان شلیک خنده داشت و خودم هم کلی سرگرم شده بودم ...


مهمان ها بنوعی گیر افتاده بودند و ماشین هایشان در پارکینگ بود و بایستی منتظر برق می ماندند تا در باز بشود !! خلاصه اینکه کمی هم با شمع ها عکاسی کردم و بعد آنها را به تاریکی شب سپرده و رفتم خوابیدم ، نمی دانم کی بود ولی هنوز زود بود ، نیمه شب برق آمده بود و رفته بودند ... خانه هم باندازه ی کافی سرد شده بود ؛ اینهم از معضلی بنام پکیج !!!!


پست توی گلوی بلاگ مانده بود و حالا که آمده ام کارگاه دوستم برای پیگیری سفارشات برش لیزر ، گفتم رها کنم برود توی وبلاگ تا مگر خوانده شود ... 


برای گذاشتن عکس فرصت نیست ولی یک دل سوزان از من طلبتان !!!

 

نظرات 2 + ارسال نظر
khatere hastam سه‌شنبه 26 اسفند 1393 ساعت 09:52

سلام
با توجه به قدرت خلاقیت شما باید اسامی جالبی گفته باشید یه چند تاش رو بنویسید ما هم سرگرم بشیم..
و در ضمن کاش ما هم همسایه دادو بودیم خرمون کمتر میشد به خودااااااااااااااااا

محله ی قدیم ما آدم های سرشناسی داشت ، حالا یا در آمار سر محسوب می شوند و یا شناس تشریف دارند !!
مثلا وقتی می گفتند از " ر " ؛ می گفتم روح انگیز دختر فلانی !! یعنی اسم با سند می گفتم و جوانترها همراه با سرگرمی تاریخچه مرور می کردند !!
همکار می شدید بیشتر می دیدیم ، همسایه ها را ماه به ماه نمی بینم !!!

khatere hastam سه‌شنبه 26 اسفند 1393 ساعت 13:31

ویرایش: "در ضمن کاش ما هم همسایه دادو بودیم خرمون کمتر میشد به خودااااااااااااااااا"

خرمون نه خرجمون
به خاطر اینترنت مجانی گفتم دادو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد