یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

می لرزیم ...

 

زمین بر پشت گاو و

گاو هم بر پشت ماهی بود ...

  

امروز یکی از همکاران داشت فوتبال گوش می داد ، چند دقیقه می زد روی آیفون گوشی و موبایل را می گذاشت روی میز و کمی بعد هدست اش را وصل می کرد و خودش تنهایی گوش می داد ، نه بخاطر اینکه دیگران نشنوند بلکه بخاطر پارازیت زیادی که داشت !!


شنیدنی تر از گزارش فوتبال ، قیافه ی دیدنی همکارمان بود ، با هر ضربه و داد و بیداد گزارشگر ؛ یممیک صورت و چشمانی که گرد می شد و ابروهایی که بالا و پائین مرفت و خلاصه اینکه برای ما بیشتر می چسبید تا خودش !!! یک جایی هم زیادی شور دست داده بود و گفـت : " کارت آبی داد !! " البته نفهمیدیم منظور کارت مهمان برای استخر موجهای آبی بود یا چی بود !! شاید هم اخیرا تنوع کارت ها بالا رفته است !!!!


===


بعدازظهر نشسته بودم که یک تکانی خوردم ، فهمیدم زلزله بوده ، همانجا که نشسته بودم بیرون را نگاه کردم تا ببینم ادامه هم خواهد داشت یا نه ، بهرحال دادو بودن از این حرفها هم دارد ، چیز خاصی نبود !! ، البته یک تکان جزیی هم آمد ولی به خیر گذشت ... کمی بعد یکی از همکاران آمد به اتاق من و پرس و جو کرد تا ببیند زلزله را فهمیده ام یا نه !!


کمی بعد سیل زنگ هایی که همسر بانوها می زدند تا خبر ترسیدن شان را به همسر آقاها بدهند !! احتمال می دادند که در کارخانه شاید محسوس نبوده باشد !! دختر کوچک یکی از همکارها هم زنگ زده بود و به باباش می گفت که خودش نترسیده ولی خواهر بزرگش ترسیده است !!!


چند نفری هم رنگ شان پریده بود !!


زلزله را 4ریشتر و مرکز آن را شهر باسمنج در 10 کیلومتری تبریز درج کرده بودند ، باسمنج مرکز تهیه خیارشور است و پنیر لیقوان هم کمی بالاتر از آنجا بدست می آید !! به یکی از همکاران گفتم : " اگر پول نقد در بساط داری ، بهتر است بروی کمی خیارشور بخری !! احتمالا از فردا زلزله ی باسمنج روی قیمت خیارشور تاثیر خواهد گذاشت !!! "

 

نظرات 2 + ارسال نظر
khatere hastam دوشنبه 29 دی 1393 ساعت 22:14

خدا رو شکر که خفیف بوده و مورد خاصی پیش نیومد امیدوارم همیشه سلامت باشید

... سه‌شنبه 30 دی 1393 ساعت 11:59

سلام...خانه هایتان آباد!
**********************
سه دانگ از صدای عاشیق ها
هنوز در زیر آوار است
و شمس تبریزی
آمده است به فعلگی و معلمی قرآن
جایی در حوالی اهر
و شیخ محمود
دارد از زیر همین آوار
مثنوی و قرآن بیرون می آورد و می خواند:
"همه عالم به نور اوست پیدا ..."
ستارخان هنوز یک پایش در زیر آوار است
فریاد می زند که از سفارتخانه های اجنبی
کمک قبول نباید کرد
حالا با شمس در محله ی سلّه بافان می چرخم
با ناصرخسرو به خانه ی قطران می روم
آن روز هم که زلزله آمد
چهل هزار تن مردند
همیشه خاصیت زلزله همین است
که روح ها را
به هم می ریزد
کمال را از خجند می برد به سرخاب و
باکری را از مجنون می کشاند به آسمان ارومیه
و مرا از این گوشه ی جهان می برد
به کوچه ی دلتنگی آقامحمدحسین بهجت تبریزی...
یکی دست شهریار را بگیرد
که بیرون زده ست این وقت شب
با زیرشلواری و همان کلاه پوستی
در محله ی پدری
دنبال حبیب و رفقایش می گردد...
تاریخ می گوید این زلزله
پس زلزله هایی ست
که پیشتر آمده بود
و این از خواص زلزله الارض است
که گاه تکه ای از بسطام را می برد به بم
و کوه حیدربابا را
این وقت شب
آورده است به رختخواب ابری من
در دهلی نو
و من از او مدام
سراغ ساز "عاشیق عیمران" را می گیرم...
"علیرضا قزوه"

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد