یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

حکایت


طماعی را گفتند : " از خود طماعتر دیده ای !؟ "


گفت : " آری ... همسایه ام !! "


پرسیدند : " چطور !؟ "


گفت : " روزی دامنم را با دو دست گرفته بودم و می رفتم ، همسایه مرا دید و پرسید چکار می کنم ، من هم جواب دادم که دامنم را گرفته ام تا اگر پرنده ای در هوا تخم گذاشت بیافتد توی دامنم !! ظهر در خانه مان بصدا درآمد و دخترم رفت و برگشت و گفت که همسایه آمده است و می گوید به پدرت بگو از آن تخم ها دو تا بدهد تا برای ناهار نیمرو کنیم !! "

 

نظرات 2 + ارسال نظر
khatere hastam شنبه 27 دی 1393 ساعت 23:05

khatere hastam دوشنبه 29 دی 1393 ساعت 15:57

سلام
دادو حالتون خوبه؟ شنیدم زلزله اومده گفتم حالی بپرسم

سلام
بعله ... یک چهار ریشتری درست بغل گوشمان بود !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد