زندگی در استرس ؛ استرس در زندگی

امروز سر صبحی با کمی بدخلقی زندگی را شروع کرده بودم و دلیل عمده ی آن سرویس کارخانه بود ،‌ بعضی ها دوست دارند بی نظمی شان را با بدبختی شان پوشش بدهند و چرخ زندگی شان را اینطوری بگردانند ...

تاثیر بدخلقی سر صبح تا حوالی ساعت 9 - 10 ادامه داشت ‌، طرف های ظهر بود که خبر رسید دو نفر از همکاران جوان شدیدا با هم کنتاکت داشته و بهم می پریدند ، آنها را خواستم و نیم ساعتی به آنها انواعی از تذکرات آئین نامه ای و خط و نشان کشیدن و در نهایت اخلاقیات تدریس کردم ، وقتی آنها رفتند احساس کردم حرفهایی که زده بودم باعث سبک شدن و رها شدن خودم شده اند !!

سر میز چایی بعد از ناهار ، چند تا مسئله مطرح شد و کلی خندیدیم و انگار ظهر و صبح مان از جنس یک روز نبودند ، بعداز ظهر چند تا مسئله ی مربوط به بیمه و وضعیت شغلی مطرح شد و بازهم بد نبود ؛ روشن شدن برخی چراغها به آدم یاد می دهد که آدم چیزهایی را می بیند و درک می کند که برایش روشن شده باشند و خیلی چیزها هستند که آدمی به آنها اشراف ندارد ، عصر در دقایق پایانی کار دوباره جمعمان جور بود و یکی از همکاران در مورد عمل لیزر چشمش به همکار ما توضیح می داد و ورود و خروج یکی از همکاران به بحث آنها که از او بعنوان " باهوش " یاد می کنند ، باعث شده بود تا شلیک های خنده مان بحدی برسد که من به همکاران گفتم : " نفری پنجهزار تومان صدقه کم کنید ، زیاده از حد خندیدیم !! "

بعدا چند مورد تعریف می کنم ...

===

 بعد از شام جلسه ی فوق کارشناسی از نوع ددر مجردی داشتیم ، و واقعا پربار بود ...

بعدا به چند مورد اشاره می کنم !!

اینهم یک نمونه شام سبک  !!