یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

بخت در می زند ...


امشب هم باتفاق دوستان رفتیم کوه ... در این چند مدت همیشه نوشته ها با این جمله شروع خواهد شد !! با توجه به اینکه در این ماه برنامه ی خاص ما کوهروی می باشد برای همین نوشته ها تحت تاثیر این جریان خواهند بود ، حالا میماند اینکه چه بنویسم !؟ بعضی مطالب را نباید نوشت !! بعضی ها را نمی شود نوشت !؟ نوشتن بعضی ها هم بیشتر حالت روزمره گی به وبلاک می دهد با عناوین بی روح و ثابت ، مثل همین جمله ی اول !!

  

در چند روز گذشته وارد بحث خرید ماشین شده ام ، من زیاد با رانندگی میانه ی خوبی ندارم و برای همین هرگز علاقه ای به خرید نشان نمی دادم تا اینکه سعی کردم کمی به خودم تلقین بکنم که ماشین خوب است و بدرد می خورد و داشتن اش حداقل با نوع زندگیی که من دارم سازگار است و ... ولی جواب نداد !! این بار تصمیم گرفته ام تا ماشین را بخرم و بگذارم توی پارکینگ بماند تا مگر با حضور فیزیکی اش بتواند مرا نسبت به خودش علاقمند بکند !! دراین راستا هر از گاهی پیشنهاداتی می رسد در راستای همین پیشنهادات حساب و کتاب دوستان در مورد منهم رو می شود ، هر کس ماشینی پیشنهاد می دهد ، از پرشیا و جی ال ایکس و 206 شروع کرده اند تا ماشین های شاسی بلند و امروز هم رفته بودیم توی بحث یا ماشین از نوع شتر ، گاو ، پلنگ !!! رانا ، ماشینی که از جلو شبیه سمند است و از بغل مثل 206 دیده می شود و از نمای پشت شبیه ال 90 است !! یک قاراشمیش پلوی شیک !!


===


بحث امشب ما در کوه ازدواج من بود ، موضوعی که همه دوست دارند در آن مورد حرف بزنند ، و این نشان دهنده محبوبیت من در پیش دوستانم هست !! دوستان فکر می کنند ازدواج می تواند پاشنه آشیل من باشد و تنها جایی که روزگار بتواند مرا خاک بکند !! البته من خودم سطحی برای زندگی ام تعریف کرده ام که ترسی از خاک شدن نداشته باشم ، برای همین دوستان امشب می خواستند با دادن پیشنهادات خیلی خوب مرا آنقدر بالا ببرند که بشود سقوط آزادم را در کتاب گینش ثبت کرد !!


فردی که در نظر داشتند ، انگار مشخصه ی مالی اش بیشتر از سایر جنبه هایش توی چشم می زد ، فردی که پا پیش گذاشته بود یک وکیل کارکشته در زمینه خانواده ، بالاخص طلاق بود و می گفت بخاطر اینکه همیشه در زمینه فصل کردن و طلاق کار کرده است کمی خودش را گناهکار می داند و می خواست با این وصل بزرگ ( در حد یک طرح ملی !! ) همه ی پرونده های قبلی را کنار بزند !! البته درصدی هم که بدست اش می رسید مبلغ خیلی بالایی بود !! وقتی سهام داماد بالای 100میلیارد می شد لابد حق الزحمه ی وکیل و بانی خیر هم لقمه دهان پرکنی می شد !! خلاصه اینکه هر کس از این پارچه برای خودش لباسی می دوخت و یکی هم شده بود مشاور ازدواج من و برای هر ساعت مشاوره اش 500هزار می خواست و با همین حرفهای شیرین رسیدیم بالای کوه !! بحث خیلی شیرین بود و نفهمیدیم باد بود یا نه !!!


از من هم کار زیادی نمی خواستند و فقط باید تا تمام شدن برنامه عقد و عروسی جلوی نیش زبانم را می گرفتم ، همین !! بعد کم کم دوستان به این نتیجه رسیدند که مورد فوق برای من خوب نیست و یکی از دوستان از قرار معلوم دلش لرزیده بود و درگوشی به وکیل پیشنهاد بالایی می داد که مورد را برای او جور بکند !!! وکیل جماعت هم که خدایش پول است و حق و ناحق نمی شناسد !!!


برنامه ی خوبی بود ... حداقلش این بود که به نفع همه بود !!

 

نظرات 3 + ارسال نظر

هیچکس نـفهمیـــــد که « زلـیخـــــــا » مــَـــــــــرد بـود ..! میــــدانی چــــــــــــرا؟؟ مـــــردانـــگی میــخواهـــــد مــــــــانـدَن، پــای عشــــــقی که مـُـــدام تـو را پـــس میــــزَنــد

پس این خواجه یوسف کی بود اونوقت !؟!؟

محمدرضا جمعه 27 تیر 1393 ساعت 12:40

قضیه ازدواج شما هم چیزی در حد مذاکرات 5+1 میماند . تا یار که را خواهد و مقصود چه باشد . ما همچنان گوش بزنگ اخبار هستیم ...تا یک خبر تازه !!!

khatere hastam شنبه 28 تیر 1393 ساعت 22:45 http://mahkoomin.blogsky.com

در این شب های عزیز براتون دعا میکنم هر آنکه شایسته شماست و شما هم لایق اون هستید کنارتون قرار بگیره

آمین (2)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد