یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

وقت داریم ولی فرصت نداریم ...


دیروز از اینهمه تنبلی خودم به تنگ آمدم و تصمیم گرفتم ظهر به خانه بروم و بعد از ظهر بروم دندانپزشک ، حتی انگشترم را دستم بکنم و با " روژان " و لشکرکشی هم که بروم و قال قضیه را بکنم ...

 

 

خانه که رسیدم ، کسی نبود ، برای همین نیم ساعتی پشت مانیتور نشستم و بعد صدای مادر با یک خیل از نسوان محله آمد ، مثلا با هم قرار گذاشته بودند که خانه ی ما جمع بشوند و بعد آژانس بیاید و سر چه کسی خراب بشوند را نمی دانم ، برای همین یک کوچولو توی اتاقم گیر افتادم ، بقول دانته " هیچ چیز دردناک تر از بیادآوردن روزهای خوشی در روزگار سیه روزی نیست !! "


چون کار خاصی نداشتم برای یک چت کوچولو روی تختم ولو شدم و چشمتان روز بد نبیند ، حوالی ساعت 20 از خواب بیدار شدم ... ناقابل 4 ساعت !! کاری هم نمی شد کرد ، آدم که نمی تواند خودش را بزند برای همین انداختم گردن قسمت !!


یک قدم زنی کوتاه داشتم برای رفع کسالت خواب بیش از حد !!


وقتی خانه رسیدم ترازو آلارم داد که وارد خط قرمز شده ام ، برای همین تصمیم دندانپزشکی را تبدیل به نخوردن شام کردم ، همان لحظه با دوستی تلفنی حرف می زدم و گیر داده بود که برای شام بروم خانه ی آنها ، اصلا زمین و زمان دست به دست هم داده بودند تا دیروز تصمیم های من عملی نشوند !! از طرفی هم شیطان رفته بود توی قابلمه ی قورمه سبزی و هی اس ام اس می داد !! بوی قورمه سبزی شدیدا تلاش می کرد که تصمیم مرا بشکند ، از طرفی هم مادرجان هی بشقاب بدست برای طبقات همسایه " سهم القورمه سبزی " می برد که بویش در ساختمان پیچیده و ... گفتم : " من تصمیم گرفته ام شام نخورم ، بگذار ساعت از 12 شب بگذرد ، بعد از آن می افتد روی صبحانه !! "


بعد نشستم و هی داستانم را ادامه دادم ، ولی تصمیمی برای بپایان بردنش نداشتم ، حوالی یک بامداد بود که اتوبوس مسیر کرمان را غیب کردم و ... « بنظر شما بعد از انتشار داستان توهم کمیته ی هواپیما یاب مالزیایی برای پیدا کردن هواپیما سراغ من خواهد آمد !؟ »


با خیال راحت کامپیوتر را خاموش کردم که مثلا بروم بخوابم !! ولی خوابم نیامد و توی گوشی ام تا ساعت 3 تخته بازی کردم و وقتی دوستم از آمریکا خبر داد که با دوستانش می خواهند بروند سینما ، من خوابیدم !!!

 

===


* مجرد ماندم ، چون خواهر نداشتم و به همه به چشم خواهر نگاه می کردم !!



* من دو تا مادر دارم ، یکیش مرا آدم کرد و یکیش را من آدم کردم !!



* پرسیدند : " برای روز مادر چه کادویی گرفتی !؟ " گفتم : " شما که با ازدواج مادرتان را فدای زن و مادرزن کرده اید باید کادو بدهید ، من هنوز مادرم را دارم !! "

 

نظرات 2 + ارسال نظر
khatere hastam یکشنبه 31 فروردین 1393 ساعت 13:47

طبق معمول که از شما انتظار می رفت جواب دندان شکنی بود اما دلیل محکمی برای نخریدن کادو نیست هــــــــــــا

آقا میشه داستان رو یواشکی برا من بفرستید من بقیه اشو بخونم و اینهمه در انتظا نمانم

اگر تمام شده باشد چشم ... ولی داستان نیمه کاره را همینطور پاره وقت خواندن خوب است !!

چرت و پرت یکشنبه 31 فروردین 1393 ساعت 15:18 http://shady-chertopert.blogspot.com/

دو تا مادر ؟؟؟ ایمیلتم یه سری بزن

اگر منظور همان ایمیل است که دیروز دیدم و امروز هم به آن فکر میکردم ...
.
.
.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد