یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

عصرانه ی جمعه ...


صبح تشریف برده بودم کارخانه ، آنهم تا ساعت 19 ... از شب باران می آمد ، برای همین صبح برای اولین بار در چند سال گذشته با خودم چتر برداشتم ، در راه رفتنم هم تاثیر گذاشته بود !!!

 

 

چند قدم مانده به خانه فوتورافچی تماس گرفت و خبر داد که همان حوالی است ، وقتی به خانه رسیدم دو تا تلفن جواب دادم و بدلیل اتصال ارتباط وایبر یک سلام را نصفه و نیمه فرستاده بودم که دوباره فوتورافچی تماس گرفت و این بار سر کوچه بود !!


باتفاق هم راه افتادیم و اولین کار مثبت مان خوردن بستنی بود ، بیچاره فوتورافچی حسرت بدل مانده است که برود داخل بنشیند و در حالی که بستنی می خورد دور و برش را دید بزند ، مجرد هم که بود همیشه بستنی می گرفتم و توی ماشین می خورد ، این بار هم حرفش را وسط کشید که می رویم و مثل بچه آدم می نشینیم بستنی می خوریم که من گفتم : " شما بروید داخل من پاساژ بغلش در حالیکه قدم می زنم بستنی ام را می خورم " بعد هم که فوتوراف بانو هم پیاده نشد و تیر فوتورافچی بازهم به سنگ خورد و بستنیاش را مثل همیشه توی ماشین خورد !!


بعد راه افتادیم و سر راهمان سری زدند به خوشخواب فروشی تا برای فوتوزاده تشک بخرند ، دوست دیگری هم تماس گرفت و  البته از شانس بد من بود که همزمان دو جا دعوت داشتم !! بقول فوتورافچی آنها دنبال وسایل یک بچه می روند و من در جریان خرید برای سه بچه هستم !! منهم رفتم داخل و مثل اینکه پتوی تک رنگ رویت شده بود ؛ کم کم تهیه پتوی تک رنگ را بیخیال شده بودم ، می گفتند که پتوی تک رنگ را سفارشی برای هتل ها می زنند و بیرون پیدا نمی شود ، یک وقتی هم تصمیم داشتم از پتوهای خوشگل هتل دیزین یکی را کش بروم !!! خلاصه اینکه رفتم و دیدم پتوی تک رنگ دارند ، رنگ قرمز چشمم را گرفت ، البته چند نفری در حال سوال پیچ کردن فروشنده بودند و موکول کردم به وقت دیگر ، رنگ آبی سیر را بیشتر دوست دارم ، پرسیدیم : " پتوی تک رنگ چند !؟ " گفت : " یک نفره 60هزار و دو نفره 65هزار !!!!! " توی ماشین با فوتوراف بانو در مورد پتو حرف می زدیم و گفتم : " دونفره 65 بود و یکنفره 60 ، ندانستم که سهم اولی 60هزار بود یا سهم دومی !؟ " فوتورافچی زود پرید وسط حرفمان که : " نفر دوم 5هزار بود و اولی 60هزار !!! " من جای فوتوراف بانو بودم با کیف می زدم توی صفت اش !! ولی من گفتم : " 55هزار هزینه آبونمان است ، هر نفر 5هزار است !!! "


بعد رفتیم محل کار دوستم که در کار حکاکی روی چوب است و طرح های قشنگ قشنگ کار می کند و هر بار که آنجا می رویم گذشت زمان را نمی شود حس کرد ، همیشه طرحهای تازه و زیبا وجود دارد و منهم که هوس باز و ......


برگشتنی فوتوراف بانو با مادرش حرف می زد ، تمام که شد پرسیدم : " روزی چند بار با مامانت حرف می زنی !؟ " جواب داد : " دو - سه بار !! " ( به گمانم حداقل 6بار را می شود ندیده قبول کرد !! ) گفتم : " با بابات چند بار حرف می زنی ؟ " جواب داد : " یک روز در میان ! " ( البته فوتورافچی ماهی یکبار را چسبیده بود !! ) گفتم : " چرا با مامانت هفته ای 21 بار حرف می زنی و با بابات فقط سه بار ؟ " البته که حرفی نداشت ، گفت : " دخترها اصولا حرف هایشان را به مامانشان می گویند " گفتم : " باید زود زود به بابات زنگ بزنی ، دخترها خودشان را برای باباشان لوس می کنند و حرفهایشان را برای مامانشان می گویند ، در حالیکه پسرها خودشالن را برای مامانشان لوس می کنند و حرفهایشان را به بابایشان نمی گویند !!! "


بعد گفتم که فردا وسط روز بابا را دعوت بکند و کلی در خانه برایش خودش را لوس بکند و بعد به مامان بگوید که بابا برای دیدنش آمده بود خانه شان و بعد الم شنگه بپا شود و مادرش یک چشم و ابرو برای باباش بیاید و ......


شام را باهم بودیم ، از قرار معلوم دوست ساکن رشت ، ساعت 21 بطرف رشت راه افتاد و رفت ، این بار هم ندیدم ، شاید برا یدیدنش بروم رشت !!! شاید دندانپزشک را هم در رشت رفتم ، اینجا که وقت ندارم ...

 

نظرات 2 + ارسال نظر
khatere hastam شنبه 30 فروردین 1393 ساعت 00:14

برای درمان دندان تشریف بیاورید تهران هم خوب دندانتان را میکشند هم خوب رٌس تان را

چرت و پرت یکشنبه 31 فروردین 1393 ساعت 01:22 http://shady-chertopert.blogspot.com/

فوتو زاده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد