یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

روز خریدهای بزرگ ...

 

امروز در ادامه ی بی آبی دیروز باز هم آب نداشتیم ... حوالی ساعت 11 صبح با تلفن یکی از دوستان رفتم تا سر کوچه ؛ چند وقت پیش با هم رفته بودیم سراغ یک کفاش دست دوز که داستانش را نوشته بودم ، دیروز دوستم رفته بود و کفش ها را گرفته بود و آمده بود ... 

 

کفش ها را گرفتم و به خانه برگشتم ، دوباره آنها را به پا کرده و رفتم تا کمی با کفش های نو قدم بزنم ... اصولا کفش چرمی دست دوز اعلا فقط به این درد می خورد که آدم توی خانه بپوشد ، بعد برود توی پارکینگ سوار ماشین بشود ( البته یکی دیگر رانندگی بکند !! ) ، بعد برود صدر مجلس بنشیند و دوباره برگردد خانه و کفشها را توی جاکفشی بگذارد و تازه دو روز درد تحمل کفش را به تنهایی بکشد و به کسی نگوید !!!! حالا من اگر تخصصم کاستن از عمر این کفش ها تا حدود شش ماه شده است چقدر از آنها کار میکشم و چقدر پاهایم را درگیر می کنم !!! 

  

=== 

نصف شهر را پیاده گز کردم و در مسیر بازگشت سری به موبایل فروشی زده و همینطور کشکی در مورد مارک Huawei p6 سوال کردم ... دوبار که سر و تهش را ورانداز کردم خوشم آمد و خریدم !!!  بعد هم که آمدم مغازه دوستم و کلی با آن ور رفت و تنظیمات و ... و خانه رسیدنی 3 - 4 ساعتی هم من با آن ور رفتم ...

 

 

=== 

 

یکی از همکاران گیر داده بود به من که برای پسرش یک تبلت بخرم ، هر چه گفتم که تا حالا نداشته و از چند و چونش خبر ندارم گوشش بدهکار نبود تا اینکه امروز پسرش از موبایل باباش برایم اس ام اس فرستاده بود که : " عمو .... لطفا امروز هلش کن !! " منهم جواب نوشتم که : " اولا حل درست است نه هل ، دوما مگر شکر است که حل بکنم !! " سر راهم سری به مغازه یکی از دوستان زده و کار آن بنده خدا را هم راه انداختم و یک تبلت هم برای پسر او خریدم ، زنگ زدم و باتفاق همکارم آمد و تبلت را تحویل گرفت و رفت !! 

 

=== 

 

عصر یکی از دوستان تماس گرفت و باتفاق رفتیم ددر شهری ، سر راهمان سری هم به بازار جواهر زدیم ، واقعا مرکز خرید شیکی تشریف دارد ، برگشتی از یک فروشگاه گلهای تزئینی و آپارتمانی چند فقره خرید کوچک داشتم که عبارت بود از دو فقره گلدان لامپی که تویش یک ریشه دریایی و مقداری شن رنگی بود و دیگری هم یک تنگ شیشه ای که یک ریشه ی دریایی و مقداری آت آشغال به آن زیبایی خاصی داده بود !!! 

 

 

 

شام را هم باتفاق رفتیم فست فود خوردیم ... این دوستان چون خودشان یک مدتی فست فودی بودند و واقعا کارشان درست بود ، بعداز تعطیل کردن کارشان هم خودشان را راحت کردند و هم اینکه ما را از پیتزا خوردن انداختند ، حالا دیگر پیتزای هیچ جایی را پسند نمی کنیم ... 

 

بعد از شام هم برای چاییو کمی شب نشینی رفتیم خانه ی یک دوست دیگر و دو ساعتی هم آنجا بودیم و خلاصه اینکه روز را با تمام قوا در دلخوشی سپری کردیم !!! 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
همطاف یلنیز دوشنبه 30 دی 1392 ساعت 07:30 http://fazeinali.blogfa.com/

سلام
به به مبارکتون باشه. هم گلدان ها هم گوشی هم کفش...
حالا دادو خان ،گوشی قبلی رو چه کردین؟ اگر هست " لطفا امروز هلش کنین"

khatere hastam جمعه 29 فروردین 1393 ساعت 18:19

خیلی به حالتون غبطه میخورم.... به قول خودتون ددرهای شهری تنهایی یا با دوستان ...
کاش من هم اینگونه بودم.. پوسیدم در درون حصار خانه مان...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد