یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

قات سرا ...


دیروز داشتم قدم می زدم و در عین حال فکر هم می کردم ... من گاهی قدم می زنم که فکر نکنم و گاه قدم می زنم که کمی فکر بکنم !! وقتی فکر سراغ من می آید من می روم قدم زنی تا دست از سرم بردارد ولی گاهی اوقات همچنانکه قدم می زنم برخی افکار را می آورم توی سرم می گردانم ...

 
با توجه به اینکه غالبا در معرض هجوم افکار مختلف و ناخواسته هستم برای همین اگر فرصتی باشد تا برای فکر کردن قدم بزنم از آن لذت می برم !! دیروز در مورد خودم به یک نتیجه رسیدم و آن اینکه احیانا اگر لازم می بود که بنده در دنیای حیوانات شرف حضور داشته باشم چیزی در ردیف شترمرغ از آب درمی آمدم !!


===


امروز یکی از همکاران در غیاب دو نفر از اربابان تریبون و خبر ، رسما بالای منبر تشریف داشت و از همه چیز حرف می زد ، یکی از دوستان برای اینکه بحث را از فصل برداشت گردو عوض بکند ، گفت که دیروز داشت به خبرهایی در مورد برداشت خرما نگاه می کرد که همین دوست قبلی ادامه بحث را کشید به انواعی از خرماها و در عرض نیم ساعت آبادان و اهواز و بوشهر و ... را حلاجی کرد و داستان سرایی کرد !!


خیلی سربسرش گذاشتیم ولی بعد از اینکه وقت چایی تمام شد و همه رفتند من ماندم و فکر یک سفر چند روزه به جنوب ... خیلی سال پیش یکی دوبار از آن طرف ها رد شده بودم ، امروز هوس کردم یک سفر به خوزستان بروم و ادامه سفرم را از حاشیه خلیج تا بندر بروم و فرق آنچه دیده بودم را با آنچه حالا هست را ببینم !! شاید هم یک نشست دورمیزی برای ناهار قسمت مان شد !!


===


دیروز یکی از بازنشستگان آمده بود کارخانه و طبق معمول مرا هم صدا کردند ، بحث سر این بود که یک برنامه بگذاریم و برویم کوه !! و در ضمن حرف ها هی به من تیکه می انداختند که فلانی با ما نمی آید و با از ما بهتران می رود ددر و ...


گفتم : " در طول 15 سالی که من تو را می شناسم ، چند بار با هم به غذاخوری کارخانه رفته ایم !؟ یا چند بار بیرون قرار گذاشته ایم و یک آبگوشت با هم خورده ایم !!؟ از چند زاویه نسبت به شخصیت من آشنایی و اشراف داری !!؟ و ... " گفت : " شاید جواب همه این سوال ها نه باشد !! ولی خوب باید از جایی شروع بکنیم دیگر ... " گفتم : " دقیقا ... ولی این یک جا سر کلاس اول است ، تو دوستی ات را دیر شروع کرده ای و حالا دوست داری خودت را با دیگرانی بسنجی که من آنلاین وقتم را به آنها اختصاص داده ام ... شاید تو مرا برای شام به یک رستوران مجلل دعوت بکنی و برای آمدن مِن و مِن بکنم ولی یکی از آن دوستان مرا برای خوردن سیب زمینی آب پز دعوت بکند و خیلی زود جواب مثبت بدهم !! برای اینکه راحت باشی و پشت سر من صفحه نگذاری بجای اینکه خودت را با دوستان دیگر من مقایسه بکنی ، جایگاهت را مقایسه کن !! "


دوباره سعی کرد توضیح بدهد که مدیرمان گفت : " این بنده خدا شسته و رفته به تو حرف می زند ولی تو هنوز انگار مطلب را نگرفتی !!! " ولی آن همکار قدیم تازه بازنشسته هنوز ول کن معامله نبود و می خواست بگوید که مثلا خیلی اهل ددر است و می خواست برای من از سفری که به ترکیه داشت و ... داستان ببافد !! گفتم : " شاید بیست سال پیش این حرف ها مرا تحریک می کرد ولی خوشبختانه من امروز در سطحی قرار دارم که فرقی نمی کند کجا باشم ولی خیلی فرق می کند با چه کسانی باشم !! مثلا من دماوند را اگر فلانی باشد هوس می کنم وگرنه سال به سال فکرش را هم نمی کنم ... اگر هوس بکنم یک سفر بروم ترکیه یا مالزی فقط دوست دارم فلانی در کنارم باشد ... سفر ددری را با فلانی ها دوست تر دارم و ... حالا تو هرچی دوست داری منبر بگذار !!! "

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد