یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

تجربه و عوارض آن !!


آدمی با بالا رفتن سن اش خواه ناخواه صاحب تجربه می شود !! ،


آدمی با بالا رفتن تجربه اش کمی تا قسمتی ترسو می شود !! ،


آدمی با بالا رفتن ترس اش بیشتر وسواس فکری پیدا می کند !! ،


...

 

 

چندین سال پیش تولد یک زوج از دوستان ما بود ، این زوج جوان که کارشان از مرحله ی نامزدی فراتر نرفت و آه و اوه - های بعد از ازدواج شان ماند توی جیب شان و ... هر دو متولد یک روز از سال بودند !! خلاصه اینکه ما را دعوت کردند برای مراسم تولدشان ، آن زمان فوتورافچی به من زنگ زد تا در مورد خرید کادوی تولد مشاوره بگیرد ... قرار شد یک تابلو حکاکی شده برایشان تهیه بکند ، عصر که باتفاق هم رفتیم تحویل گرفته راهی مهمانی بشویم من متوجه شدم که دو فقره کادوپیچ تحویل دادند ، وقتی پیگیر ماجرا شدم ، فوتورافچی گفت : " اول می خواستم نام هر دوشان در یک تابلو باشد ولی بعد تصمیم گرفتم برای هرکدام تابلو جداگانه تهیه بکنم !! " و در جواب توجیه اقتصادی ضرری که زده بود ادامه داد : " اگر فردا کارشان به طلاق کشید هرکدام تابلوی خودش را برمی دارد !! " خلاصه اینکه شاید خیلی ها این را بحساب نفوس بد و فال بد زدن فوتورافچی بگذارند که من هم منکر آن نیستم و سفارش داده ام بعداز فوت اش به حساب من هزینه بکنند و یک مجسمه از او بعنوان نماد خباثت در بزرگترین میدان شهر نصب بکنند !!!! ولی چیزی که مربوط به این نوشتار است اینکه تجربه و گذر عمر به آدم یاد می دهد در خیلی از کارهای روزمره اش ملاحظاتی در نظر بگیرد که شاید عجیب بنظر برسد ولی شاید آدمی منتظرش نباشد ولی دور از انتظار هم نباشد !!!


آدمی با بالا رفتن سن اش کمتر سورپرایز می شود !!


دیروز دوبار به گذشته سرک کشیده و برگشتم ، یک بار که قبل از ظهر بود و یکی از همکاران سر درددلش باز شده بود و بای اینکه آه هایی که می کشید کمی نامتعارف بود و به خیال خودش زیادی سختی کشیده بود و با کمی مشاوره و انتقال تجربه به او فهماندم که اوضاعش آنقدرها هم که فکر می کند بد نیست !!! البته این کار بهمین راحتی نبود و کلی فسفر در مغزم تباه کردم !!


مورد دوم مربوط به دیروز عصر بود ، عصر با دوستی قرار داشتم و از دومین جمله ای که بین مان رد و بدل شد افتادم به فسفر سوزی تا پای میز شام و بعد هم تا زمان خداحافظی ... سورپرایز نشدنم از شنیدن خبری که باندازه ی کافی ناگوار بود ، خیلی برای دوستم مایه شگفتی بود !!


من از وقتی دانستم که بهترین نوابغ معرفی شده توسط استعمارگران و بنیادهای راست و دروغی !! ( البته من به کسی بالاتر از خودم اعتقاد ندارم !! ) بیشتر از 5% یا 6 % از مغرشان استفاده نکرده اند ، برای همین از فضای 98% اضافی مغزم بعنوان انباری استفاده می کنم و در گوشه ای از این انباری بزرگ ، قفسه های مخصوص :" پیش بینی ها !! " ، " در نوبت انتظار !! " ، " دور از انتظار !! " و ... قرار دارد و برای همین بدون اینکه دردسری داشته باشد در مورد هر کار و فکر و شنیده و دیده ای یک پوشه به این قفسه ها می فرستم !! کار سختی هم نیست ، مهم این است که قواعد طبقه بندی مغز را خوب رعایت کرده باشم !!! سالهای دور در مورد طبقه بندی مغز مطلبی نوشته بود !! خلاصه اینکه این طبقه بندی باعث می شود تا سورپرایز نشوم ، و برای همین سورپرایز شدن را اصلا دوست ندارم !! چون نشان دهنده " عدم پیش بینی " یا " در نوبت انتظار نبودن " و یا ... از طرف من می باشد !!


مطلبی که دیعصر در مورد آن حرف می زدیم ، چند سال پیش پرونده هایش باز شده بود ، بهرحال پرونده ی " در نوبت انتظار " برای هر اتفاقی باز می شود ... و دیروز مطالبش هم در پرونده اش شارژ شد ... هر چند ناگوار هم بود  !! 


یک مطلبی را دیروز دوباره خوانی کردم ؛ آنهم در مورد ادعاهایی که غالبا ما در مورد خود و دیگران می کنیم !! مثلا از ما می پرسند فلان دوست ات را چقدر می شناسی !؟ و غالبا اگر بالای 80% جواب ندهیم برداشت بر این خواهد بود که دوست خوبی نبوده ایم ، در حالیکه در دوستی های خوب ( طبق آنچه جامعه می پسندد ! ) این شناخت می تواند بین 3% تا 4% باشد !!! و خودمان بدفعات به جاهایی در رابطه ها رسیده ایم که برایمان اثبات شده است همان دوست جون جونی را آنطور که باید نمی شناختیم !!! رفتار و گفتار اغراق آمیز می تواند برای پوشش دادن خوب باشد ولی واقعیت وقتی آشکار می شود این اغراق ها رنگ می بازند !!!


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد