یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

دلخوشی ها کم نیست ...

امروز زودتر از معمول همیشه ظهر شد ... 

یک کلاس یک و نیم ساعته 5اس هم باید برگزار می کردم و تصمیم داشتم سر یک ساعت تمام کنم ولی تا آمدم ببینم چه خبر است یک ساعت و بیست و پنج دقیقه گذشته بود !!

امروز از آن روزهایی بود که باید ضبط صوت با خودم بر می داشتم ( همان رکوردر کلاس بالاها ! ) تقریبا هر 15 دقیقه یک بار یک جمله گهربار صادر می کردم ، البته خودم زیاد در ساختن آنها نقش نداشتم ، و بیشتر از حرف این و آن استفاده کرده و حرفشان را پرداخت می کردم و به خودشان حواله می کردم ، آنها هم به به می گفتند !!


===


عصر مسابقه ی اس ام اسی خلیج فارس دو سه تا سوال پرسید و بعد اعلام کرد که سوالاتشان تمام شده است و بسلامتی در صف منتظران جوائز ارزندهه قرار گرفتم ...


===


دیروز تا عصر خانه بودم ، بعد رفتم شهر سردرود در نزدیکی تبریز تا سری به  کارگاه دوستم بزنم ، اخیرا بدلیل رفتن کارگرهایشان ، کارشان گیرپیچ شده است و بعدازظهرها خودشان آستین بالا می زنند تا سفارشاتشان زمین نماند !! دو سه ساعتی آنجا بودم ، زنگ زدم یکی از همکرانم که اهل آنجاست هم آمد ، با یک نایلون آلوچه سبز !! سردرود یک شهر قدیمی است که بیشترین شهرتش به بافتن تابلو فرش و همین آلوچه هاست !! قبلاها زیاد به سردرود می رفتم ، و روزگاری در آنجا داشتم با دوستانم !!

بزرگی می فرمود : " بهترین تجارت تجارتیست که مشتری اش زن و بچه باشد !! کسادی ندارد !! " آلوچه ای که این وقت سال باید کیلویی 1500 - 1000 باشد ، بین 5000 تا 7000 قیمت می خورد و آن وقت کسی نیست بگوید تو چرا !! به فروشنده ی پیر می گویم : " واقعا خودتان خجالت نمی کشید ، آلوچه را اینقدر گرام کرده اید !؟ " می گوید : " همه چیز گران شده است ، آب و ... " دست اش را گرفته آورده ام پای آینه ای که بالای روشویی زده بود به عکس اش اشاره کرده و می گویم : " اینهایی که به من گفتی را به این پیرمرد بگو ببین باور می کند !! "

شب باتفاق دوستانم برگشتیم ، به دوستی که زنگ زده بود برای بردم ماست آلوچه داده و یک سطل ماست محلی خوب گرفتم !!! بعد باتفاق رفتیم شام ، " رستوران ریحان ! " من خودم از آن کسانی هستم که علاقه خاصی به نام ریحان دارم !! کمی سربه سر گارسن گذاشتم و خودم از این قسمنت برنامه ی رستوران ها خیلی خوشم می آید !! سفارش غذا هم برای خودم دو پرس دادم !! خیلی هم با اشتها شام خوردم ، البته دوستانم هم !! یک تیکه هم به خانم نازی سر صندوق انداختم ، یک دلخوشی هم به دربانی که مثلا مردم را راهنمایی می کرد کردم !! 

شب خوبی بود ...


نظرات 2 + ارسال نظر
نگار شنبه 28 اردیبهشت 1392 ساعت 23:31 http://heavenward.persianblog.ir

قال دادوهای طلایی از دستمون رفت

سلام
اینها اغلب ترکی هستند و قابل ترجمه نیستند واگر بشوند آنکه باید نمی شوند !!

محمدرضا یکشنبه 29 اردیبهشت 1392 ساعت 00:30

خوب وقتی مردم ما توانائی خوردن دو پرس شام را آنهم با اشتها دارند ، قیمت آلوچه هم 5000 تا 7000 تومن میشه دیگه .

با این حساب خوب شده که ما هنرمان را رو نکرده ایم ... آنوقت آلوچه سر به 50000می گذاشت !!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد