ظهر قرار بود زنگ بزنم و حضورم در بازی امروز را کنسل بکنم ، که همان لحظه یکی از بچه ها زنگ زد و گفت که عصر دنبالم می آید ، منهم بله را گفتم و .... عصر که می رفتم سر قرار ، قسمتی از مسیر را با تاکسی رفتم ، یک پیرمردی خیلی مودبانه داشت به زمین و زمان فحش می داد ، کم کم رفت روی تاریخ و دنده عقب گرفت و از پهلوی تا قاجار پیش رفت !!! پیاده شدنی راننده گفت : " اولش خوب آمده بود ، بعد انگار قاتی داشت !! " گفتم : " تقصیر او نیست سن آدم که زیاد بشود مثل ماشین کهنه به صدا می افتد و از هر طرفش صدا می دهد !! "
===
موقع بازی ، یکی از دوستان زیادی داد و قال راه انداخته بود و هی پاس گل می خواست و ... به او می گویم : " عزیز من ... قرار باشد همه ی پاس های من درست باشد و همه ی شوت هایم توی گل برود ، من بجای بازی با تو باید در بارسلون کنار اینیستا توپ می زدم !! " برگشتنی همان دوستی که مرا برده بود در راه بازگشت می گفت : " فلانی هم امروز بجای بازی کردن فقط به این و آن گیر داده بود و میدان را روی سرش گذاشته بود ! " گفتم : " تقصیر او نیست سن آدم که زیاد بشود مثل ماشین کهنه به صدا می افتد و از هر طرفش صدا می دهد !! "
بعد زدم زیر خنده ...
پرسید : " چرا می خندی ؟ " گفتم :" من از امروز صبح به هر صحنه ای رسیده ام این جمله را گفته ام ، شاید در مورد خودم هم صدق می کند و افتاده ام به صدا کردن و هی این جمله را تکرار می کنم !! "
پس باید روغن کاری کنیم تا کمتر صدا بدیم