یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

شروع سال کاری ...

امروز بعد از بیست روز که در نوع خود بی سابقه بود سر کار حاضر شدیم ، البته تا دقیقه آخر من گوش به زنگ بودم که خبر بدهند تعطیلات تا آخر فروردین ماه تمدید شده است !! چند روز قبل هم با یکی حرف می زدم و گفته بودم حقوق فروردین را هم نمی خواهم تا آخر ماه تعطیل کنند !!!


من از همان ایام کودکی از روبوسی و دست دادن با کسی که باب میلم نبود خوشم نمی آمد ... امروز با هر کس احوالپرسی عید می کردم ، می رفتم یکی از همکاران را می بوسیدم و می گفتم : " من اصلا از آنها خوشم نمی آید و برای همین روبوسی شان را با تو انجام می دهم !! " حالا بعضی ها هستند که از دست داد با آنها هم بدم می آید ...

امروز علاوه بر گربه های کارگاه ، چند گربه هم از کارگاههای مجاور برای عید دیدنی آمده بودند کارگاه ما ... خلاصه اینکه تا ساعت 8 بشود من یک کیلو سنگدان مرغ در پذیرایی از گربه ها تمام کردم !!

ساعت 10 یک مراسم تبریک تشریفاتی بود و مدیرعامل یک تک پا سخنرانی کرد ... قسمت جالب برنامه پخش سرود بود که انگار قبلا دستشان خورده بود و نصف سرود رد شده بود تا بلند شدیم سرود تمام شد ، نشستیم !!!


===

خاطره :


زمان خدمت ، سرود حدود 3 دقیقه بود ، ما هم که سپاه بودیم و کل صبحگاهمان 5 دقیقه طول می کشید ، یکی از همدوره ای ها که مسئول عقیدتی بود و حالا در ترکیه دکترا می خواند و کمی تا قسمتی لجنی شده است !! می آمد پای پرچم قرآن می خواند ، آنهم همیشه یک آیه ازبر کرده بود و همان را می خواند ، طوریکه بعد ها همه ی سربازها همان آیه را با او همصدا می خواندند !!! بعد نوبت پخش سرود می شد و بالا بردن پرچم که هیچگاه شروع و ختمشان با هم نمی افتاد !!! حُسن سرود سه دقیقه ای این بود که تا بخواهد پخش شود برخی سلانه سلانه خودشان را می رساندند !! بعدها که سرود شد یک دقیقه ای ، فرصتی نمی شد تا تاخیری ها برسند و صبحگاه ما هم شده بود 3 دقیقه !!!!

پادگاه همسایه ما هنگ ژاندارمری بود و نیم ساعت قبل از شروع صبحگاه ما تازه سربازان رژه تمرین می کردند و نیم ساعتی هم بعد از ما کار داشتند !!


نظرات 3 + ارسال نظر
تک برگ شنبه 17 فروردین 1392 ساعت 13:50

ی بار من تو صبگاه گفتم دعای فرج با صدای آقا امام زمان شروع کن

نگار شنبه 17 فروردین 1392 ساعت 20:06 http://heavenward.persianblog.ir

سلام
وای از شروع سال کاری گفتید و یاد امروز افتادم که چقدر سخت رفتم سر کلاس و با یه سری دانشجوی خوابالو رو به رو شدم
شما پس دوران سربازی از طبقه مرفهین به حساب می اومدین !!!
خاطره جناب تک برگ هم خیلی خوب بود

من در بدترین شرایط محیطی بهترین روزگار را سپری کرده ام ... اساس زندگی من روی قسمت می چرخد !!

همطاف یلنیز یکشنبه 18 فروردین 1392 ساعت 22:08 http://fazeinali.blogfa.com/

سلام
سال کاری ما از همون یک فروردین شروع شده بید یک هفته بعدش جدی تر شد این هفته زیادی جدی
اون دوره سربازی که میگن مرد می سازه ظاهرا ربطی به سپاه نداره نه؟

سپاه مرد می سازه ... ارتش شوهر ... نیروی انتظامی زن ذلیل !!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد