یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

آستارا ...

 

جمعه برای نوراخانیم مراسم پرفیض تولد برگزار کردیم ... تا از پنج سال به شش سال برسد (!) واقعا برایمان یکسال گذشت !؟ چون هر روز پیگیر بود تا ببیند چقدر تا تولدش مانده است ...

 

 

ما اغلب ، روزها را یا کوتاهتر از یک روز و یا بلندتر از یک روز می گذرانیم و البته هفته ها را و ماهها را و حتی سالها را ... یک شعرگونه ای هم بود که مثلا می گفت روزها دیر می کذرند و هفته ها زود !؟( یا چیزی در این مایه ها !؟) ، ما اغلب مواجهه با واقعیت های زندگی را با انواعی از مشغله ها و مشغولیت ها ، رد می دهیم و سر سال که می رسیم ، خاصه همین اسفند که بوی عید و پایان سال می رسد ، می گوییم :« امسال هم تمام شد ... »

البته نوراخانیم حوالی شهریور ماه یک نیمچه تولدی هم گرفت و آنرا به حساب پنج و نیم سالگی گذاشت ... یک دورهمی خودمانی داشتیم و خوش گذشت. من یکی دو تا کادو برایش خریده بودم ، آن چیزهایی که در این چند روز مانده از حرفهایش می فهمیدم مه دوستتر دارد ... و در خانه کادو پیچ و آماده کرده بودم ... صبح جمعه که از خواب بیدار شد ، اولین کارش پیگیری تولدش بود ... با هماهنگی بانو تلفنی خبردار شدیم که پستچی برایش کادو آورده و پشت در گذاشته و رفته است !؟ در را باز کرد و یک کادو پشت در بود ، خیلی ذوق کرد !! وقتی کادویش را باز کرد و مجموعه آبرنگ - ماژیک و مدادرنگی ها را دید ، فهمید که من خریده ام !؟ و از اینکه عمو پستچی آورده بود خوشحال شد و کمی بعد با پستچی برایش کادو آورد و گذاشت و رفت و این بار برایش کفش آورده بود ؛ صورتی !؟

حوالی ظهر با دایی اش رفته بود لاله پارک تا روز تولدش ، کمی خوش بگذراند و با انتخاب خودش برای خودش کادو تولد از دایی بگیرد ... خاله اش هم آمده بود تا تزئینات بساط تولدش را درست بکند ... عصر مادربزرگ ها و عمو و عموزاده هایش آمدند و کلی خوش گذراند ، شکر ...

حوالی ساعت ده صبح بود که برادربانو ( آ قئین !) تماس گرفت که اگر حالش را دارید برویم آستارا ؟! و البته جواب ما اوکی بود و هماهنگی ها با بانو صورت گرفت و از سر کار برگشت و حوالی دوازده بود که راه افتادیم ... هوا ابری و کمی هم بارانی بود ، دوردست ها در زیر ابرها بودند و هوای اردبیل زمستانی تر بود !؟ برف زیادی در اطراف جاده نبود و شدت سرما در بوته های یخ زده حس می شد ... تونل را رد کردیم و افتادیم به منطقه گردنه حیران ... و بعد رسیدیم آستارا ... و آمدیم محلی که تلفنی رزرو کرده بودیم ، روستای دربند ، پشت هتل اسپیناس ، با زیباترین چشم اندازی که در آستارا می شود داشت !!

شب هم رفتیم کمی آستاراگردی کردیم و شام خوردیم و برگشتیم ... و هنوز چهره شهر بندری آستارا را صف طولانی تریلی های روسی ، در اطراف جاده و خیابان ها ، شلوغ کرده است !؟ مطمئنا‌ این حضور برکاتی برای شهر دارد ولی صف کیلومتری تریلی ها ، قیافه مناسب و خوشآیندی برای شهر توریستی نیست ، عبارات روسی روی تریلی ها را می خواندم و خوشحال بودم از اینکه زیاد خرفت نشده ام و هنوز ذهنم یاری می کند !؟ 

سالهای دورتر ، زمان فروپاشی شوروی و استقلال سرزمین های اقماری آن ، من سرباز بودم و یک کتاب شعر با حروف روسی به من دادند که دیوان یک شاعر بنام شفیعی بود ، دیوان ترکی با رسم الخط روسی !؟ آن را از نوشته روشی به نوشته فارسی برگرداندم و حس خیلی خوبی داشتم ، بنوعی اولین کار برگردان ( و نه ترجمه ! ) کتابم بود ... شعرهای جالبی داشت و البته نه خیلی رده بالا ولی مضامین طنز اجتماعی اش جالبتر بود :

قلیان چکه رم پوفففف 

(قلیان می کشم پوف!)

آی جان چکه رم پوفففف 

( ای جان ، می کشم پوف!)

گر اولماسا قلیان !؟ 

( و اگر دسترسی به قلیان نداشتم !؟)

سیگار چکه رم پوففف 

( سیگار می کشم پوف!)

با دیدن الفبای روسی در روی تریلی ها خاطرات سی و چند سال پیش برایم زنده شد ... و قیافه روس ها که اغلب از چچنی ها و قزاق ها و داغستانی ها و ... بودند و شباهت شان به داعش ها بیشتر بود تا روس ها !؟

صبح زود بیدار شدم ، چند دقیقه زودتر از خروس ها ، رفتم و دوری در روستا زدم ، کمی زیادی خنک بود و چسبید ... نان بربری مدل شمالی گرفتم ، با یکی دو تا غاز که توی آبگیر بودند کمی حرف زدم ، گاو در پشت پرچین و کنار تریلی نشسته بود و هنوز حال قدم زدن و خوردن نداشت !؟ ، سوپرمارکت باز نبود و به خانه برگشتم ... و رفتم توی بالکن نشستم و مشغول تماشای تالاب ایساتیس شدم ، غازهای زیادی در اطراف تالاب سر و صدا راه انداخته بودند و پرنده های سیاه کوچک که اسفندماه می آیند و آمدنشان نوید تمام شدن زمستان و آغاز بهار است ، هرچند نوید بهار به نام پرستو نوشته می شود ولی ما بیشتر با سارهای سیاه می شناسیم ... ( ما در ترکی به سار ، قجه له می گوییم !؟ )


امروز ، نیمه شعبان است ... از بزرگترین و خاص ترین روزها در تقویم اسلامی و البته بسیار بزرگتر و خاص تر در تقویم شیعه !! امروز روز میلاد ناجی نهایی و امام عصر است ... مسلمان بدون فلسفه انتظار ، بیشتر شبیه یک مرغ مقلد است که فقط یک سری عبادات و آیین های سنتی را تکرار می کند !!

عیدتان مبارک ...

 

نظرات 3 + ارسال نظر
سلام یکشنبه 6 اسفند 1402 ساعت 09:35

بامدادان نیکو
تولد ناجی بشر امام زمان و تولد نورا خانیم
مبارک باشد
از خواص تک فرزند بودن همین دو بار تولد گرفتن هست
نوه ی بزرگ من هم تولد قمری ۲۷ رجب و هم
۲۹ خرداد را می گیرد
من زیبایی های آستارا خیلی دوست دارم
ساختمان با دیوار های سفید برایم جلوه ی خاصی داشت
البته الان چندین ساله که اونجا نرفته ام
چند تا عکس می گرفتید از آن مناظر هم بد نبود به عنوان یادگاری می گذاشتید
تهران دارد برف می بارد
و آخرین روزهای چله ی کوچک را نشان می دهد

سلام
هوا ابری ست و نور کافی برای عکاسی از چشم انداز نیست ... البته اینترنت هم لاک پشتی است ... چند تا عکس در خانه اضافه می کنم ، چشم
هنوز فرصت نکرده ام اشتباهات تایپی نوشته را اصلاح کنم ...

فاضله یکشنبه 6 اسفند 1402 ساعت 10:02 http://golneveshteshgh.blogsky.com

عیدتون مبارک باشه استاد

سین یکشنبه 6 اسفند 1402 ساعت 14:03

سلام
عیدتون مبارک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد