یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

زیبایی برای هوسباز خطرناک است (۲)

 

برخی از قطعات بزرگ ریخته شده در کارخانه را می بردند و توی محوطه کارخانه بصورت مرتب می چیدند ، بطوریکه یک پیاده روی بزرگ در زیر درختان پر بود از بدنه اصلی ماشین تراش ... 

 

 

ما تازه استخدام شده بودیم و هر روز یک کشف تازه داشتیم ، یک روز هم پرسیدم که اینها را چرا در محوطه گذاشته اند و جواب دادند برای اینکه چهارفصل بشوند ... یعنی یکسال در محوطه باز می گذاشتند تا تابستان گرم و زمستان سرد را بگذرانند و بعد بروند برای ماشینکاری !؟ بعدترها چرخه تولید جوری شده بود که از همان پای تولید و بعد از سنگزنی اولیه و تراشکاری سنگین در ریخته گری ، آنها را مستقیم می بردند برای تراشکاری های ظریفتر و ماشینکاری و سوراخکاری و ... در کارگاههای تولید ماشین سازی، یا قبل از انقلاب بیکار بودند و برخی موارد را رعایت می کردند و یا بعد از انقلاب فرصت نبود و برخی ملاحظات ، مثل همین چهارفصل شدن ، از اعتبار افتاده بود !؟ شاید هم جریان چهارفصل شدن ،  برای سوال بیمورد پایین دستی ، یک جواب از نوع  پیچاندنی از طرف بالادست بود !؟

اینها برای توضیح با مثال برای چهارفصل دیدن بود‌!؟ ما وقتی از تبریز به جاهای دیگر می رویم ، مخصوصا در زمستان ، چهارفصل لباس می پوشیم !؟ یک پوشش برای آذربایجان و بعد از خروج از محیط سرد آذربایجان ، وارد شدن به محیط معتدل مرکزی و در ادامه منطقه گرم جنوب  !؟ 

تهران هم که برای خودش یک چهارفصل کامل است !؟ یعنی صبح تا حوالی ساعت۶صبح زمستان است ، از ساعت ۶ تا ساعت ۹صبح بهاری است ، بعد تا ساعت ۱۵-۱۶ تابستانی است و ...

صبح بعد از تاخیری که برای پنچری داشتیم ، کمی دیر به تهران رسیدیم و برای همین به ترافیک صبحگاهی خوردیم !؟ حوالی ساعت ۸ از همراه قاچاقچی جدا شدم ، تقریبا تاثیر مشهود حرفهایم در چهره اش مشخص بود و دلایلی که برای کارش می شمرد رنگ باخته بود ، برای همین دقایق پایانی سفر در سکوت برگزار شد !! چون برای رساندن بار به طرف بازار تهران می رفت منهم در خیابان مولوی پیاده شدم و کمی پیاده روی کردم تا به دفتر برادرم در بازار تهران بروم ...

قدم زدن در تهران را دوست دارم ، اصلا تهران را دوست دارم ، زیبایی طبیعت تهران غیرقابل انکار است !؟ این جمعیت طماع ( در طلب پول ) و هوسباز ( نزدیکی و برخورداری از مراکز و منابع دولتی ) به هر کجای کشور منتقل بشوند ، فاجعه چند برابر تهران کنونی می شود !؟ تبریز و اصفهان و مشهد با یک دهم جمعیت تهران ، با مشکل آلودگی و جمعیت و ... مواجه هستند ، فرض اینکه جمعیت دوبرابر بشود یک کابوس هست !! ولی غنای محیطی و سرزمینی تهران حتی در شرایط فعلی ، جوابگو هست !؟ اگر در طول  هفته ، چهار روز بخاطر آلودگی تعطیل بشود ، ارزش ریالی سه روز کاری تهران باز از یکهفته کاری شهرهای بزرگ دیگر ، بالاتر است !؟

یکی از جذابیت های تماشای صبحگاهی ،تماشای مردمانی ست که با عجله و خواب آلود و گاه دست و رو نشسته (!؟) عازم سر کار هستند !! با برادرم همزمان رسیدیم ...دقیقا روبروی بازار امیرکبیر تهران ، امامزاده زید قرار دارد که جایگاه ویژه ای بین تهرانی ها و بازاری ها و اصولا مهاجران به تهران دارد و قصه هایش !؟

صبحانه و کمی صحبت کردیم ، البته میان سیلی از تلفن های روزمره کاری ؟! دو ماه پایان سال ، باندازه تمام سال، تلفن ها و چانه ها کار می کنند !؟ و صحبت ها صرفا دعوای پول هست ... و اعصاب ها داغونتر هستند !؟ رونق چک های برگشتی !؟ چانه زنی ها و انواع قسم های راست و دروغ !؟ هنر مدیریت بازار در کنترل پرداختها و دریافتهای آخر سال است ؛ دقیقا مثل کنترل حرکت کشتی در میان گذرگاههای تنگ و بین صخره های بزرگ !؟ چیزی که  برای زندگی کارمندی اصلا قابل درک نیست !؟ و تنها بازه ای که بازاریان خسته از حرف زدن های متوالی ، هوس بودن در شرایط کارمندی می کنند !؟ غافل از اینکه خرج همان یک روز سختشان (!) برابر با درآمد یک ماه کارمند است !؟

ظهر به مراسم رفتیم ، هر کاری غیر از برنامه روزانه در تهران ، یک روز کار می برد !؟ مراسم در شهر قدس بود و پیامکش صبح برایم آمد ... برای رفتن به شهر قدس ( قلعه حسن خان ) باید بطرف کرج برمی گشتیم !؟ من فکر می کردم مراسم باید در همان تهران باشد ولی به جای کشاندن قوم و قبیله به تهران ، چند خانواده رفته بودند آنجا ... ما هم رفتیم و اتفاق زیبا رقم خورد !؟ 

تجدید دیدار یکی از زیبایی های زندگی اجتماعی انسان دچار غربت موضعی ست !؟ و این تجدید دیدار در برخی مراسم ها عمومی تر است ؛ در مراسم عزا و در مراسم عروسی !؟ و در عروسی ها مردم بزک کرده می آیند و اتفاقا همه نمی آیند (!؟) چون دعوتی است و پرهزینه (!؟) و تجدید دیدار کمتر و مصنوعی تر است !! در عزاداری ها مردم ساده تر و بی برنامه تر هستند بدون دعوت همه می آیند و این تجدید دیدارها دلنشین تر است !؟

بعد از چند ساعت پربار و زیبا و انرژی بخش و خاطره انگیز ، به خانه برگشتیم ، مزه دیدارها هنوز زنده بود و ترافیک عصر را زیاد متوجه نشدم ، برادرم هنوز توی گوشی بود و با وند نفر به نوبت حرف می زد !؟ آرامشی که داشت برایم جالب بود ، آن بحث ها را اگر من می کردم مطمئنا آمپر پرخاشم بالا می رفت ...

در خانه بردارزاده ام چند بار از من پرسید که عمو واقعا برای شرکت در مراسم ختم آمده ای تهران !؟ من هم هر بار جوابی می دادم مثلا می گفتم برای دیدار با رهبری آمده ام !! مسئله کمی برایش دیرهضم شده بود !؟ ولی من کار سختی نکرده بودم فقط یک لحظه تنبلی را عقب زده بودم  تا یک حضور سبز داشته باشم ، حضوری که بنوعی همه حضار را به وجد آورده بود !؟ من تنها حضور آشنا برای فامیل طرف مادری و پدری هستم !؟ تنها کسی که بیشترین آشنایی را با افراد هر دو طرف دارم ... مثلا اگر من نمی رفتم برادرم به آن مراسم نمی رفت ، چون شاید یک یا دو نفر را می شناخت !؟ ولی وقتی من پارد تالار غذاخوری شدم یک صف طویل برای دیدار و روبوسی و ... بسته شد !؟ یکی از نزدیکان در سر میز ما گفت :« بعد از جریان کرونا من چنین صحنه فجیعی از روبوسی ندیده بودم !؟» و تعجب برانگیزتر اینکه برادرش که سه سال است فاصله کمتر از دو متر با کسی ندارد (!؟) توی بغل من بود و از همان لحظه اصرار داشت که حتما شب بروم خانه آنها !؟

یک استوری هم در را بازگشت زدم که ما انسان ها بخاطر لطف ها و محبت هایی که در حقمان می شود ، بدهی هایی زیادی به رابطه هایمان داریم و گاه جبران آنها غیرممکن است !!

 

ادامه دارد ...

نظرات 1 + ارسال نظر
سلام سه‌شنبه 1 اسفند 1402 ساعت 15:16

سختی راه یک طرف
از بازار تا قلعه حسن خان هم یک طرف
ولی دیدار اقوام همیشه جذاب هست
مخصوصا با دوستانی که کلی خاطره ی کودکی با هم داشته باشند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد