یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

و کاش ادب ...

 

امروز ظهر رفته بودم سری به مادرم بزنم ، هر از گاهی می روم تا دوتایی یک ناهاری بخوریم .... گاه از سر تنهایی حال و حوصله غذا خوردن را از دست می دهد !؟

 

  

موقع ورود به کوچه ، یک آگهی فوت نظرم را جلب کرد ، داشتن نام فامیلی خاص کافیست تا نام در ذهن ها بدرستی حک شوند ... تشابهات اسمی در زوال آنها از حافظه موثر هستند ... زمان ختم حوالی ۱۸/۳۰ عصر بود و بعد از اذان و نماز ... نمی دانستم آنهمه می مانم که به ختم برسم یا نه ولی دوست داشتم بمانم و برسم !؟ 


گاهی همان دوست داشتن واقعی کاری می کند که اتاق فرمان کارها را به نفع ما تنظیم کند ... ولی این دوست داشتن باید جوری باشد که اتاق فرمان را قانع بکند ... صادق بودن در دوست داشتن ، شاید شرط لازم و کافی بوده باشد !؟

 

چرا دوست داشتم در ختم آن مرد تازه درگذشته حضور داشته باشم ؟ من قلبا نسبت به آدمهایی که به کهولت سن می رسند ، ارادت خاص دارم !؟ شاید حدود چهل سال هر وقت همدیگر را می دیدیم ، سلامی بین ما رد و بدل می شد !؟ تازه با پسرش که همسن من بود و حتما دم در مسجد ایستاده بود با یک قدمت چهل ساله ، قهر بودم !! از همان دوم راهنمایی !؟ و بعدها هم هیچگاه مسیرمان به هم نخورد و همانطور مسکوت ماندیم !؟ و حالا یک پنت هاوس اختصاصی در خاطراتم دارد !؟ ولی اینها دلیل کمی بودند ، این خانواده جزو مودب ترین خانواده های محله بودند ، یک دبیر ساده زیست با چهار پسر و دو دختر ، ولی فوق العاده مبادی آداب و مودب با فرزندانی مودب تر !؟ تماشای راه رفتنش از دور دلنشین بود ، شخصیتش مایه مباهات محله بود !!؟ حضور در مجلس ختم او یک وظیفه ملی - مذهبی بود و یک ادای دین نسبت به خوبی ، نسبت به ادب ، نسبت به تربیت !؟


دو ساعت باید منتظر می ماندم تا زمان مجلس ختم برسد ... بانو تماس گرفت و خبر داد که بهمراه نوراخانیم می آیند دیدن مادرم و بعد باهم برمی گردیم خانه ... اتاق فرمان کارش را کرده بود ... تا آنها برسند چرخی در محله زدم ، باران اندکی هم می بارید ... قبل از طلوع و بعد از غروب امروز ، چند دقیقه ای باران داشتیم ... 


یک عکس هم از درخت نارون قدیمی یکی از پسکوچه های محل گرفتم ،ما به نارون « قره آغاج » می گوییم ... آغاج که همان درخت است به ترکی و قره  بمعنی رنگ سیاه است و بیشتر بمعنای بزرگ استفاده می شود ، درخت بزرگ !؟ در اغلب محله های تبریز از این درختان وجود دارند و درختان قدیمی تر بنوعی شناسنامه محل و کوچه خود هستند ... در آذربایجان هم شهرستانی بنام قره آغاج داریم ، هم شهری و هم روستاهایی ... و هم در شهرها ، محلات و خیابان ها و کوچه هایی بنام قره آغاج داریم ...


 

زمان ختم رسید و به مسجد محله رفتم ، از همان ابتدا مسجد پر بود و تردد زیاد بود ... من ختم آدمهای زیادی رفته ام که حضار به تعداد انگشتان دست هم نمی شد ... حضور در مجلس ختم شاید امتیاز نباشد ولی نشانه است !! ... کمی نشستم و یک هم محله ای همسن من آن دورتر نشسته بود ... موقع بلند شدن من او هم برخاست و باهم بیرون آمدیم ...

 

توی راهی که همقدم بودیم از متوفا و خانواده اش تعریف می کردم ... اتفاقا این دوست منهم از خانواده ای بسیار محترم و مودب تشریف داشت ... و در ادامه گفتم :« کاش ملاک تعریف و شناساندن آدم ، ادبش باشد ! »

 

نظرات 1 + ارسال نظر
سلام سه‌شنبه 3 بهمن 1402 ساعت 10:23

با درود
چه خوب بهانه ای هست برای دیدار مادر و در کنارش نشستن و لقمه ای تناول کردند
عکس اون درخت را دیدم
یاد درخت توت محله ی خودمون افتادم خیلی تنومند تر بود به طوریکه قطر تنه اشت بیشتر از سه چهار متر بود
ابتدا آنرا خشکاندن بعد شهرداری قطعش کرد و
و جایش آسفالت شد

سلام
یک درخت نارون بزرگی هم بود که سایه اش یک جای بزرگ برای بازنشسته های محله بود ... مردم که شاسی بلند سوار شدند ، گنجشکان و کلاغ ها ماشینهایشان را کثیف می کردند و آنها برنامه گذاشتند و حالا از درخت پر سایه ، یک تنه خالی مانده است ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد