یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

حاج آقا دوم !!

 

امروز که از پنجره صبح به شهر و بالای سر شهر نگاه می کردم ، منظره تماما زمستانی بود ... ابرهای سیاه بصورت چندلایه از غرب می آمدند !؟

 

 

دو روز که ابر نیامده بود ، همسایه غربی شده بود ابر-دزد !! از قدیم گفته اند :« حساب اموالت را داشته باش ، همسایه را دزد نبین ( ندان ) !! » ولی چه می شود کرد که این قدیمیها کلی فرصت سوزانده اند تا اینهمه حرف گفته اند ، اگر دل به کار می بستند حالا ما انقلابمان را به مریخ و آنطرف تر صادر کرده بودیم !؟

 

دو کوی بالاتر از خانه ما ، یک بربری بود که بدجوری کبکش خروس می خواند و کم مانده بود موقع پخت نان برقصد !؟ تا اینکه یک کوی اینطرف تر یک سنگکی باز کرد ... نانوای بربری اعتقاد داشت که کارش نمی گیرد ولی انگار بدجور گرفت و بازار بربری کسادتر شد ... امروز رفتم بربری بگیرم ، انگار شام غریبان بود !؟

 

توی بازار به کارگاه دوستی پیچیدم برای خوش و بش دوره ای !؟ برادرزاده اش که سرباز است و در مرزبانی ، آمده بود مرخصی و آنجا مشغول کار بود ... پرسیدم :« چقدر دیگر به آدم شدنت مانده !؟ » خندید و گفت :« فرمانده مان گفت ما زورمان را زدیم ولی تو آدم نشدی !؟» گفتم :« فرماندهتان درجه اش چیه ؟» گفت :« گروهبان !» گفتم :« مگر در پایگاهتان چند نفرهستید ؟» گفت :« ده نفر هستیم !» و پرسیدم :« ده نفر سرباز و یک گروهبان بعنوان فرمانده پایگاه !؟» گفت :« آره دیگه ... درجه های بالاتر که توی پایگاه نمی آیند !» گفتم :« برای همین می آیند و دسته جمعی سرباز می کشند و می روند !! آخه گروهبان چه فرقی با شما دارد ؟ » کمی باهم شوخیدیم و خندیدیم ...

 

سر آخر به من گفت :« تو در زمان خدمت ، درجه داشتی ؟ » گفتم :« زمان ما ، که در سپاه خدمت کردم ، هنوز درجه نیامده بود !؟ توی جمع یا سرباز بودند یا حاج آقا (!؟) البته یکعده هم حیف نون (!؟) بودند و یکعده هم مفت گرون (!؟) » و بعد گفتم اینها را در یادت داشته باش و برو در پایگاه تعریف کن تا کمی خوش باشید ، چون ارتش باجناق سپاه حساب می شود و از این حرفها خوششان می آید !!؟

 

آنقدر که ابر آمده ، برف یا بارانی نیامد ... ما نخواستیم بروند زنجان ببارند !!

 

صبح دوستی که در ونکوور کاناداست ، عکسی فرستاده بود از یک چشم انداز بندری ، ویویی جالب از ساختمانی که در آنجا کار کرده اند !! نوشتم :« یاد دریاچه شورابیل در اردبیل افتادم !؟» چه انتظاری دارید ؟ پرچم کانادا را آتش می زدم بهتر از این تشبیه بود !!

دیروز استوری زده بودم و نوشته بودم که با نوراخانیم در خانه بازی می کردیم و کارمان به بازی دکتر و اورژانس کشید ... خانم دکتر گوشی گذاشته بود روی قلبم و معاینه می کرد و گفت :« ای وای ... قلبت تب دارد !؟ » و کمی بعد نمی دانم کجا را معاینه کرد که گفت :« استخوانهایت هم که خراب شده است !! »

چند تا از دوستان مطلب را اشتباه گرفته بودند و پیام می دادند برای احوالپرسی و سوال از وضعیتم !!

 

نظرات 3 + ارسال نظر
سلام یکشنبه 24 دی 1402 ساعت 20:50

خانم دکتر جیگر بابایی
خدا حفظش کند
کانادا مامن دزد ها و غارتگران
من هم از اون موقع که بربری را هفت هزار تومن می دهد دیگه خرید نکردم
چه خبر است والله
الان مجموعا چهار ساعت پخت ندارد
من ژاندارم بودم پاسگاه دم مرز یک سرکار استوار یک گروهبان یکم یک گروهبان سوم و یک گروهبان یکم راننده بعلاوه دو سرباز و دو دیپلم وظیفه و چند غیر نظامی که بهشون چریک می گفتند
مشغول خدمت بودیم
خیلی خاطره از سربازی دارم و البته دارند چون همیشه با تفنگ ام - یک خونه می رفتم

سلام
ممنون ...
ما گروهبان دوم هم داریم !؟

سلام دوشنبه 25 دی 1402 ساعت 08:40

با درود
در پاسگاه گروهبان دوم جز پرسنل نبود
گروهبان سوم بسیار آدم منضبط بود و مسئول آموزش
فامیلش پشکلانی بود
بعد انقلاب رئیس پاسگاه یکی از مقرر ها در سومار شد
و در ابتدای جنگ اسیر شد

من به این سرباز گفتم درجه ها را بشمار برو بالا ، گروهبان دوم را نگفت ، برای همین پرسیدم که گروهبان دوم نداریم !؟

سلام دوشنبه 25 دی 1402 ساعت 14:34

اون زمان سرجوخه . گروهبان سه . دو . یک . استوار ۲ . استوار یک . ستوان یار . همافر . ستوان ۳ . ۲ . یک . سرگرد . سرهنگ ۲ . سرهنگ تمام . سرتیپ . سر لشگر . سپهبد . ارتشبد .
جز درجه های ارتش بود
البته ستوان یار و همافر یک و دو و سه هم داشت

ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد