چند روز پیش یک استوری زده بودم که غم و شادی گاه چنان پهلو به پهلو می افتند که آدم مجال تعویض لباس مناسب را پیدا نمی کند !؟
دیروز ظهر با دوستی در پیاده رو خوش و بش می کردیم که یکی از قدیمی های محله از کنارمان رد شد و برای او هم دستی تکان دادیم ... و هنوز دور نشده بود که پشت سرش از چهره همیشه خندانش در زمان خوش و بش گفتیم ... خنده رو بودن گاه کاری می کند که مته الماسه نمی کند !؟ یاد و خاطر صاحب خوش برخورد را در ذهن آدم حک می کند !!!
امروز ظهر برای چهلم همسایه قدیممان رفته بودم محله قدیم و دیدم کنار مسجد کاغذی می چسبانند ،گمان کردم برای تشکر از حضور هم محلی ها در مراسمات باشد و بی توجه وارد مسجد شدم ... کنار دستی ام به یکی که کمی دورتر بود اسمی را گفت که برایم هم غریبه بود و هم آشنا و گفت که دیروز عصر در فلان منطقه ماشین زده و در جا فوت شده است !!
بیرون آمدنی به کاغذ نگاه کردم و دیدم ای بابا !! همان آدم خوش خنده و خوش برخورد دیروز ظهر !؟ مجبور شدم همان حوالی باشم و رفتم خانه پیش مادرم و بعد از نماز شب ، مراسم شام غریبان و ... برپا بود !!
تقریبا همه محل آمده بودند و مداحان ردیف شده در کنار هم ، فرصت خواندن نداشتند و باید با دادن فاتحه ، هی مسجد را تخلیه می کردند ، چون در بیرون مردم منتظر خالی شدن مسجد بودند ...
اینکه از قدیمی ها بودند و توی محل فک و فامیل زیاد داشتند ، شکی نیست !! توی کار کفاشی بود و هم صنفی هایش هم همه آمده بود و تعجب نداشت !؟ اتفاق مرگش هم یهویی و غیرمنتظره بود !؟ ولی اینها به کنار ، آدم فوق العاده خوش قلب و خوش برخوردی بود و ناراحتی و تاسف در چهره همه دیده می شد ...
بسیار عالی حق باشماست