یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

یک دهه نودی !؟

 

پدر یکی از دوستان فوت شده بود و باید می رفتیم سر خاک برای تشییع و تدفین ، البته از دوستان برادربانو بودند و در این چندسال چندبار حشر و نشر داشتیم !؟

 

  

بانو صبح رفته بود سر کار و نوراخانیم با من در خانه بودیم تا از سر کار بیایند و باتفاق هم برویم ... توی راه نوراخانیم هی از مادرش می پرسید کجا می رویم و مادرش ، مادرانه ! ، می پیچاند و مثلا نمی خواست بگوید سرخاک می رویم و از این حرفها ... یکی دو نوبت پیچاند و بالاخره گفت می رویم وادی رحمت (!؟) من و تو توی ماشین ومی نشینیم و بابا می رود و می آید !! نورا گفت :« وادی رحمت ، همانجا که رفته بودیم و حلوا دادند خوردم !»

 

توی راه بودیم و زمان پخش اذان و همزمان با پخش اذان ، نوراخانیم هم دهانش را تکان می داد که مثلا دارد نماز می خواند !؟ یک فیلمی شده که خدا می داند ...

 

از ماشین پیاده شدم و جلوی غسالخانه ، خیلی شلوغ بود ، معلوم بود دو سه فقره فوتی که شرکت کننده زیاد داشتند به هم خورده بودند ... تابلوی داخل سالن را خواندم و نام فوتی بین آنها نبود و احتمالا تحویل داده بودند برای نماز ... در بین اسامی روی تابلو چند اسم دیدم که پسوند روستایشان ، ازدحام بیرون را توجیه می کرد !؟

 

رفتم طرف سالن های مخصوص نماز میت و یکی از دوستان قدیمی کوهنوردی ام را دیدم ... برگه ای در دست اینطرف و آنطرف می رفت ... همان لحظه جنازه ای را بیرون آوردند برای نماز و دیدم آن دوستم هم مربوط به همان جنازه است !؟ با دیدن من بطرف خیز برداشت و خوش و بشی و پرسیدم چه خبر اینجا ؟! و گفت که باجناقم فوت کرده است و اشاره به میت کرد !؟ 


و من گفتم :« تا تو را ندیده بود بخاطر پسر بزرگش که دوستم هست آمده بودم ولی حالا بپرسند بخاطر باجناق تو آمده ام !؟ »

 

سر نماز میت ، پیامکی آمد و بعد نماز دیدم خبر فوت یکی از کهنه کوهنوردان محله مان بود و فردا هم باید یک نوبت به اینجا بیایم !!

 

نظرات 1 + ارسال نظر
سلام جمعه 15 دی 1402 ساعت 16:01

با درود
ماشاالله نورا خانم
بچه ی اولم کمتر از چهار سال داشت
شبهای جمعه معمولا به آرامستان می رفتیم و سر قبرها می نشستیم و فاتحه می خوندیم
دخترم که الان خودش یک پسر دارد
بعد ها روی هر محلی که سیمان کشیده بودند و شبیه قبر بود می نشست و فاتحه می خواند

کودکان از بزرگترها کپی می کنند ... البته بزرگ که شدند خط خود را جدا می کنند ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد