نوراخانیم این روزها ، بعد از مهمانی دورهمی ، که دختردوستم با پدرش مچ می انداخت !؟ ، روزی چندبار با من مچ می اندازد و هر بار قبل و بعد مسابقه کلی کری می خواند !؟
امروز بعد از برد کذایی ، داشت دور اتاقش می چرخید و منم منم می گفت و سر آخر گفت :« بابا ... دیدی چطور دست تو را خواباندم !؟ » گفتم :« تنها دستی که همیشه می توانی زمین بزنی ، دست باباست !! »
===
امروز عصر که با نورا انواع بازی های ممنوعه از قبیل پریدن روی تخت و سر و کول همدیگر را مرور می کردیم به من گفت :« ددی ... امشب تو میآیی قبل از خواب برای من کتاب بخوانی !؟ » گفتم :« آن کار را از من نخواه ، کتاب خواندن برای بیدار شدن است ، نه برای خوابیدن !؟ » کمی گیج ماند و بعد گفت :« یعنی صبح که بیدار می کنی بروم مهدکودک ، برایم کتاب خواهی خواند !؟ »
===
این روزها ، تقریبا هر روز چندبار (!؟) یاد عموی بزرگم می افتم که یک آدم خاص بود و این خاص بودن در زمان حیاتش برای خیلی ها قابل هضم نبود و در اذهان دیگران دور و نزدیک ، از او چیزی در حد مجسمه ابولهول ساخته بود !؟ و در این میان من افتخار داشتم که از نزدیکترین افراد به او باشم ، حتی نزدیکتر از بچه های خودش ... عموجان با دیگران که فرزندانش هم جزو دیگران بودند با یک پرستیژ از نوع ارباب قاجاری برخورد داشت !؟ و تقریبا هیچکس به اتاق او رفت و آمد نداشت ، الا مهمان های ویژه ، مثلا پدرم و عموهایم که آنها هم مثل یک مهمان ویژه حضور می یافتند ... با رعایت کلیه موازین احترام و ادب !؟ عموجان کمی زیاده از حد از بقیه از نظر سنی بزرگ بود ... پسر بزرگش از عمو و عمه کوچکم ، بزرگتر بود !؟ تا یادم نرفته این پسر بزرگ بخاطر اختلاف سلیقه ای که با پدر داشت ، بعدها کلا محروم از ارث شد ولی این روزها ، فرزندان او هم از عموها و هم از سایر نوه ها (!؟) روزگار بهتری دارند و البته احترام و اعتبار بیشتری هم !! قبلاها این محروم کردن از ارث تکرار بیشتری داشت و حالا به کمک قانون و وکیل و ... کمی کم شده است !؟ البته در شهرهای کوچک و روستاها ، هنوز ارث دخترها خوب محاسبه و پرداخت نمی شود !؟
عموجان ثروت زیادی داشت و چند سر و گردن بالاتر بود ، پدربزرگ مادری شان ، که هم نام من بود ، فرزند ذکور نداشت و تقریبا همه کارهایش را عموجان انجام می داد و بالاخره مزد خدمتش را تمام و کمال دریافت کرده بود و پدربزرگ مادری تمام املاک و اموالش را برای او گذاشته بود و طبق شنیده ها این اموال و املاک کمی زیاده از حد بود !؟
همیشه قبل از همه ، غذای او در سینی جداگانه ای ، آنهم فقط توسط عروس کوچکش (!) به اتاقش برده می شد ، و تنها همسفره اش در تمام عمرش ، همسرش بود و اگر من در خانه شان مهمان بودم (!) من هم با او هم سینی می شدم !؟ فرزندانش هیچگاه به این مقام کذایی نرسیده بودند ... یکبار هم که پدرم و عموهایم حضور داشتند ( نگاه ویژه ای به پدرم داشت !) از صندوق مخصوص اش ، سفره ای بیرون آوردند و در اتاق مجاور انداختند و همه باهم ناهار خوردیم ... در طبقه مجزای خودش دو اتاق و یک پذیرایی در حد و اندازه یک مسجد بزرگ داشت که کلا مفروش بودند !! این ها مختص خودش بودند و کسی بالا نمی آمد الا همسرش و تنها آن عروس که خواهرزاده زن عمو بود و بسیار باسلیقه و آشنا به دستورالعمل ها و نظافت را هم او انجام می داد !؟ در طبقات پائین و اتاق نوه ها و ... چیزی بنام فرش نبود و زیلو پادشاهی می کرد !! داستان هایم در اینباره زیاد است ولی چرا هر روز یادش می افتم ... عموجان فکر نکنم فرزندان و نوه هایش را بغل کرده بوده باشد !؟ نگاه او به نوه ها و اصولا کودکان خیلی خشک و متریک بود ، نادانی طبیعی و شلوغی و جست و خیز کودکانه برایش مفهومی نداشت !! نوه ها را که در حال بازی بودند ، از پشت یک پنجره کوچک که از راه پله اش به پذیرایی عمومی وجود داشت تماشا می کرد و این تمام حظش بود !؟ او غرق در بزرگی بود و در یک تعریف بالادستی زندگی می کرد ...
این روزها وقتی با نوراخانیم تنهاییم و بازی می کنیم و بقول نورا که می گوید به مامان نگوییم ! و برخی کارهای غیرمنطقی تر را راحتتر با من انجام می دهد !؟ یادش می افتم و می گویم بیچاره عموجان که خود را محروم از این حظ بزرگ کرده بود و چنین لذت خالصی را درک نکرده بود !؟
و گاهی که توی مهمانی و یا سر سفره و کنار میز غذا ، شیطنت نوراخانیم گل می کند و تمام حواس مرا بهم می ریزد !؟ یادش می افتم و می گویم خدا بیامرز یک چیزهایی می دانست که بچه را دور و برش راه نمی داد !؟
برندگان مسابقه معمولا بچه ها هستند
مخصوصا در کشتی