یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

یک صبح جمعه ی شاعرانه ...

 

برگ درختان سبز ( و زرد ) در نظر هوشیار

هر ورقش دفتـــــری ست معرفت کــردگار

  

 

شب به اصرار نوراخانیم در خانه مادربانو ماندیم و طبق معمول صبح کله سحر من بیدار شده بودم ، دقیق یادم نیست ولی خواب معقولی هم می دیدم و راضی بیدار شده بودم ولی منتظر ماندن در رختخواب اصلا به مذاقم خوش نمی آمد ...

 

کمی وقت تلف کردم و انیستا چک کردم و افاضات صد تا یه غاز همگروهی ها در برج مان را خواندم و سری به تاسف تکان دادم ... برجی که در آن هستیم متعلق به تعاونی فرهنگیان بود و برای همین اکثریت مالکان ، شدیدا به فرهنگی بودن خود می نازند ولی رفتار و گفتار اکثرشان با همدیگر ،  دو سه درجه از باربرانی که در میدان تره بار میوه تخلیه می کنند پائین تر می باشد!!؟ یک اصطلاحی را هم شدیدا چسبیده اند و آن « خرد جمعی » است و فکر می کنند باید به هر تصمیم هیئت امنا نظر بدهند تا خردمندی شان معلوم شود !!؟ اکثریت مالکان هم خانم هستند و نام مجتمع « سیمرغ » می باشد که من بیشتر بصورت « سی مرغ » بکار می برم !؟ و در پیش یکی دو نفر که حساس به لقب فرهنگی هستند ، عبارت « مجتمع انبیا » به کار می برم !! بقول شاعر : یکی نغز بازی کند روزگار ، که بنشاندت دیوار به دیوار یک آموزگار !؟ من با توجه به سابقه ای که در نهضت سوادآموزی داشته ام  و با گذشت از پنجاه سالگی هنوز نفهمیده ام که ایراد آموزش و پرورش ، در قبل و بعد انقلاب !؟ ، از بالای سیستم هست یا از پایین آن !؟!؟ ولی می دانم که فسادش و زوالش یکنواخت است ...

 

امروز هوس خرید سنگک نداشتم ، و کمی صبر کردم تا بروم نان روغنی بخرم !؟ نان روغنی ، همان بربری متشخص تر و گرانتر است ، ارزش غذایی پائینی دارد ولی شکیل تر و کلاس بالاتر است !؟ همه چیز ما ، شخصیت اجتماع مان را نشان می دهد ، حتی کیفیت نان !؟ البته هیچگاه نباید از فحش به بالادستی ها غافل بشویم چون ملت فهیم هزاران سال است که دست دولتهای نافهیم گرفتار هستند !؟


ماه در آسمان بود و روز شروع شده بود ، دیدن ماه در آسمان مرا یاد کارمندانی می اندازد که اضافه کاری ، تمام بهانه حضورشان در سر کار است !؟

 

نانوا تنورش روشن بود ولی نان‌ نمی پخت تا مشتری جمع بشود ، هم ذائقه مردم عوض شده و هم کیفیت نان پائین هست ، اصولا باید پنیر را برد و همانجا که نان را می دهند ، صبحانه را خورد ، نان بعد از یک ساعت مثل تسمه چرمی می شود !!؟ هر نانوایی هم ابتدای کار کمی نان فانتزی گرانتر می پزد و پخت نان صبح را کش می دهد تا ابتدا آنها را به مشتری های مستاصل و عجول بفروشد !!؟ کمی ایستادم تا یکی دو نفری آمدند و نانوا بلند شد برای پخت نان !!؟ البته از تماشای راز بقای خیابان غافل نبودم !؟ حرکت خودروها اصلا تابع فرهنگ و قانون خاصی نیست و گاز به اختیاری خیلی وقت است در جامعه پذیرفته شده است !؟ یکی با سرعت ده می رود تا ماشین اش گرم شود و یکی با سرعت پنجاه می خواهد از پشت سوارش بشود ، هر دو هم بی توجه به زمان صبح (!؟) بوق می زنند !؟ این به نشانه اینکه :« کنار بکش ببینیم !!» و آن به این نشانه که ،:« رد شو ببینیم !! » و ما تماشاگران بستانیم ...

 

در فاصله دورتری ، خانمی که شال و کلاه کرده و پالتویی تا کفشهایش دارد ، در سمت مخالف خیابان بالا می آید ، ماشینهایی که به پائین می روند ، بدون استثنا از سواری تا تاکسی و شاسی بلند به او‌ چراغ می دهند و رد می شوند ، مردی که توی صف و کنارم هست به همه شان یک فحش جهان شمول می دهد !؟ البته فحشش بیراه نیست چون چراغ دادن تاکسی منطقی نیست ، چه برسد به سواری های دیگر و آن شاسی بلند ...  یک موتوری رد می شود و به آن خانم می رسد ، و رد می شود ، خوشبختانه موتوری چراغ نداد از ذهنم رد شد که « آنان که غنی ترند محتاج ترند » خانم رسید و توی صف نان قرار گرفت ، یک خانم مسن و خیلی پوشیده و محجوب !؟

 

و کمی بعد یک نیم شاسی ایستاد و مرد کوتاه قدی با کفشهای واکس زده و پالتوی شیک پیاده شد و مستقیم آمد جلوی نانوایی ، تیپ اش از دویست متری کارمند می زد !؟  جلوی در ، یک میز بزرگ گذاشته بودند و نان از آنجا تحویل می شد !! با میز کلنجار رفت تا در را باز کرده و وارد شود ، نانوا با لحن تندی گفت :« همانجا باش تا بیایم ... » و وقتی جلوی در آمد ، مرد کفت :« نان نمی خواهم ، برای بازرسی آمده ام !؟ » نانوا اصلا محلی نگذاشت و در را باز کرد و با بی احترامی تمام رفت جلوی تنور ... آقای بازرس دوری در نانوایی زد و اطراف آردها و خمیر چرخید و گفت :« ترازویتان کجاست ؟ » از زیر میز (!؟) ترازو را بیرون کشیدند و نشان بازرس دادند !؟ بازرس عکس اش را با موبایل گرفت و گفت :« ترازو باید روی میز باشد !» من که بالای پنجاه سال دارم  یادم نمی آید نان را با وزن خریده باشم ، شاید بازرس از مریخ آمده بود و یا از قعر تاریخ !؟  همزمان با خروج بازرس از نانوایی ، حضرت نانوا با پا ، ترازو را همانجا ، زیر میز هل داد !!! جناب بازرس مغرورانه از پیروزی بزرگی که بدست آورده بود ، از نانوایی خارج شد !؟ و وقتی گاز را گرفت و از چشمها دور شد ، نانوا آمد ، میز جلوی در را درست کرد و چند فحش غیرناموسی  دامنه دار به اداره غله و بازرسی و فرمانداری داد و غرغرکنان رفت دنبال کارش !؟ مرد مسن تری که آنجا بود گفت :« این که از صبح تا شب ، کارش نق زدن است ، امروز بهانه دستش افتاد و تا عصر افتاد روی فاز بد و بیراه گفتن !؟ » دیگری گفت :« اینها چون از کارشان می دزدند ، نسبت به بازرس حساسیت دارند !» گفتم :«  آن کارمند درستکار چطور می تواند با حقوق چندرغاز (!) شاسی بلند سوار می شود !؟ »

 

از مرز صبح گذشته بودیم ...

 

نظرات 1 + ارسال نظر
سلام جمعه 8 دی 1402 ساعت 14:03

با درود
اما تهران نونش خوب است می شود ماه‌ها در فریزر نگه اش داشت و صبح تیکه ای را در مایکرو فر گذاشت و به نیت نان تازه میل کرد
سنگک کنجدی سپاس دار ده تومان نان بربری خیلی وقته نخریده ام
تافتون هزار و دویست لواش هم فکر کنم پانصد تومان باشد
فحش دادن هم زیاد بد نیست انرژی انباشته شده تخلیه می شود

سلام
اینجا به هر نرخی نان هست !؟ مثلا سنگک از دو تا چهارده هزار ...
ارزش فحش به خروج از دهان نیست ، به رسیدن به گوش طرف است والا در خود تخلیه کردن است !؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد