یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

بلیط بخت آزمایی !


ما از کودکی در اینجا و آنجای زندگی مان حکایت ها ، مثل ها و داستانهای زیادی می شنویم که شاید اصل داستان را فراموش کرده باشیم ولی بار آموزشی و تربیتی آن را ، به غلط یا به درست ، در زندگی روزمره و شخصیتمان همراه داریم ...

  

 

« دعوا سر لحاف ملا بود !» همیشه در خانه ما بود و بنوعی به مسایل مختلف ربط داده می شد !! و اما داستان این مثل چی بوده :

شب ملانصرالدین در خانه خوابیده بود و بصدای دعوا و مشاجره بیرون از خواب پرید ، خانمش هم از خواب بیدار شد ( البته تا همین چند سال پیش برای ایشان همان زن ملا به کار می برد !) ملا بلند شد تا بیرون برود و چون هوا سرد بود لحافش را دپر خود پیچاند و بیرون رفت !؟ در بیرون چند نفر باهم گلاویز شده بودند و با دخالت ملا و میانجیگری او از هم جدا شدند و هر کدام طرفی رفتند و یکی از آنها هم لحاف ملا را با خودش برد !! ملا لرزاناز سرما به خانه برگشت و خانمش با دیدن ملا پرسید : دعوا سر چی بود ؟ ملا گفت : انگار دعوا سر لحاف من بود ، با برداشتن آن هر کسی راه خودش را گرفت و رفت !!

 

داستان یک عکس :


 

بلیط بخت آزمایی را من ندیده بودم ، هم سن ام ، کم بود و هم اینکه در اطراف ما از این صحبتها نمی شد ! و اگر هم کسی رغبتی داشت ، احتمالا بدون اطلاع دیگران عمل می کرد !؟ ولی یک حسین آقایی داشتیم که اولین بار داستانهای بلیط بخت آزمایی را از او شنیده بودم ... حسین آقا پیرمردی بود حدود هفتاد و پنج به بالا ، کارش باربری بود !؟ در ترکی به باربر ، معادل عربی اش که حمال است را بکار می بردند که علاوه بر تعریف شغل نوعی اهانت مخفی هم داشت و نوعی خطاب مرسوم در بین معلم ها برای شاگردان بود و نشان دهنده پائین ترین جایگاه شغلی !؟( البته یک مقبره معروف رد تبریز هست بنام " حمال قبری " که با احترام به آن مقبره جناب حمال می گویند و داستانهایی دارد در حد کرامات  که قبلا نوشته ام ...)

 

در محله قدیمی که کوچه های باریک و دراز از سر خیابان شروع می شد ، و مثل حالا نه کسی ماشین داشت و نه حیاط ها ماشین رو بودند !؟ مردم خریدهای کوچک شان را با سبد و زنبیل و ... انجام می دادند و انتقال وسایل سنگین ترو زیادتر معضلی بود !؟ برای همین همیشه در ابتدای محلات بزرگ و تقاطع های معروف ، یکی دو نفری بودند که کارشان بردن بار مردم از پای وانت و تاکسی تا خانه شان بود !؟ یکی از آنها ، حسین حمال بود و یکی هم بود که نامش بشیر بود ... اینها بواسطه شغل شان و اینکه همیشه سر کوچه بودند گاه مورد تمسخر برخی آدمهای نامیزان و ناراحت بودند ...بشیر همیشه می خندید و جواب تمسخر را با خنده های طولانی و بلند می داد و می گفتند خنده های او مزه فحش دارد !!؟ ولی حسین حمال خیلی مغرور بود و زبان بسیار گزنده ای داشت !! غرور در حد استاندار و فرماندار !؟

 

ما در خانه سه برادر بودیم و برای همین تقریبا هیچاه کارمان به آنها نمی افتاد و خودمان باربرهای خانه خودمان بودیم !؟ ، و عده ی معدودی سر و کارشان با آنها بود ... ولی در زمستان که کار برایشان کم بود ، برخی از مغازه دارها و همسایه ها ( از جمله مرحوم پدر ) هوای آنها را داشتند ... از این رهگذر رفتار آنها با ما همیشه محترمانه تر بود ...

 

یکبار با یکی از دوستان توی صف نان نشسته بودیم و حسین آقا که خیلی پیر شده بود و دیگر باربری نمی کرد هم توی صف بود و هر روز یکی دو نوبت در صف نان بود برای خرید نان برای این و آن  !؟ و نمیدانم از کجا سر حرف باز شد و رسید به سالها قبل و حسین آقای بداخلاق این بار آرام داشت از گذشته هایش تعریف می کرد ... بقول خودش سالهای سال به امید برنده شدن در بخت آزمایی !؟ و رسیدن به پول هنگفت و زیاد ؟! هر روز درآمدش را می برد و بلیط می خرید و در هر نوبت اعلام برنده ها ، یاد پول بباد رفته اش می افتاد و به شانس بدش فحش می داد !!

 

بلیط بخت آزمایی و قرعه کشی بانک ها و سرمایه گذاری در بورس و ... همه دامهایی هستند برای گرفتن نقدینگی از دست مردم و معتاد کردن آنها به روزشماری برای رسیدن به آن رویای بزرگ و اگر مردم بیچاره رویا نداشته باشند !؟ تبلیغات و رسانه و سلبریتی ها و ... به کمک همان دستهای پشت پرده دولتها می آید و برایشان رویاهای دور و دراز می سازند ... این امر مختص جهان سوم نیست و رابطه بین دولت و ملتی است !؟ در جهان های برتر ، بدبختی شکل دیگری دارد !؟ دولتها برای پول مردم برنامه دارند و آن را با سبک زندگی به مردم القا می کنند و چون پولهای اضافی دردسرساز هستند ، باید آنها را به بورس ببرند و سهام بخرند و دولتها با همان سهام ها ، اختیار عقلی و سیاسی مردم را بدست می گیرند ... دولتها به نوبت در تبلیغاتِ خود و فرهنگِ خود ، سهام را بالا برده و مردم را خوشحال می کنند !؟ و در برخی موارد با سقوط سهام بدلیل فلان جنگ و فلان مورد و ... مردم را نسبت به آنها ناراحت و مخالف می کنند و عنان سیاسی مردمشان را دردست دارند!؟ 


در جهان سوم ، مردم ، اگرچه فقیرترند ولی انسان تر هستند !!؟

 

نظرات 3 + ارسال نظر
سلام پنج‌شنبه 7 دی 1402 ساعت 22:44

با درود
من کاملا یادم هست قیمت بلیط بیست ریال بود هر جهار شنبه عصر مراسم قرعه کشی از رادیو ایران پخش می شد
پدر یکی از همکارانم یک بلیط می خرد و آنرا در مقابل دو نخ سیگار با دوستش شریک می شود
یعنی بلیط را نصف می کردند
هر کدام نصفش را بر می داشتند
جالب این بود که برنده ی بالاترین جایزه شدند
صد هزار تومان
البته موقع گرفتن مالیاتی کم می شد
در آمدش هم صرف خانواده های ندار می شد

سلام
کسی آیا می داند کل درآمد این کارها چقدر می شود ؟
چقدرش صرف امورخیریه می شود ؟

سلام جمعه 8 دی 1402 ساعت 09:15

با درود
خیلی ها بلیط بخت آزمایی را می خریدند
بعضی ها چرتکه می انداختند به قول امروزی ها احتمالات را زیر و رو می کردند که چه شماره ای این هفته جایزه را خواهد برد
مثلا یک نفر در یک هفته کلی بلیط می خرید که آخرین رقمش یک باشد
اگر بر برنده می شد سرمایه اش راحت صد و پنجاه برابر می شد
البته روحانیت خرید آنرا را حرام می دانستند
آمار دقیقی نمی شود در آورد ولی حتما اون زمان هم حیف و میل زیاد بود

سلام
بهرحال هر فریبی تکنولوژی و پیچ و خم های خودش را دارد که براحتی دستش خوانده نمی شود ... مردم کاری به حیف و میل و یا هیریه بودن ندارند و بفکر نفعی که می تواند بخودشان برسد هستند !؟
نفعش به روحانیت نمی رسید ، برای همین حرام بود ... حالا بانک ها از شیر مادر حلال تر هستند و البته بمراتب فاسدتر !!؟

همطاف جمعه 15 دی 1402 ساعت 08:50 https://fazeinali.blog.ir/

سلام سلام
یاد خرید برگه های قرعه کشی دهه 70 افتادم به گمانم به اسم کمک به بهزیستی بود تبلیغش در تلویزیون بود. دور میادین اصلی شهر می فروختند و مراسم قرعه کشی هم با اجرای شجاعی مهر. با جایزه نقدی 50 میلیونی. هنوز خیالبافی آن دوران را به خاطر دارم. با 50 میلیون می توانستم خانه ای بزرگ بخرم و به فلانی و فلانی هم کمک کنم برای خانه دار شدنشان. والا

سلام
امورات جامعه با وعده و فریب بهتر می چرخد تا با صداقت ، چون مردم ذاتا طماع هستند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد