یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

کله پا !؟

 

آدمی ست دیگر ، یهو کله پا می شود !؟ البته که هیچ چیزی بی دلیل و منطق نیست !! ولی برای ما آنقدر مقدور نیست که منطق و دلیل هر چیزی را بدانیم ...

 

  

دیروز رفته بودم والیبال و انصافا بازی سنگینی بود و خسته و کوفته به خانه رسیدم و شام حاضر بود و با عجله شام را کوبیدیم !؟ عجله چرا ، احتمالا تاسیساتی می آمد تا یک کار نیمه تمام را تمام کند که آنهم نیامد !؟

 

شب همچنان خسته خوابیدم ... کار از مرحله دوش گرفتن گذشته بود و شام توی نوبت همه رفته بود و برنامه بهم خورده بود ... خواب های مشوش نتیجه تن خسته بود و تا صبح اذیتم کردند و احتمالا در اندرون من خسته دل یکسری فعالیت ها در جریان بود !!

 

صبح شستم خبردار شده بود که شاید حال مادرم خوش نیست ، یک مقداری از تله عاطفی بین من و مادرم وجود دارد ... رفتم نان تازه بگیرم ، هوا زیاد سرد نبود ولی کمی لرز داشتم ، توی نانوایی ، چند تا پیاز گذاشته بودند توی تنور و بوی تندش برای من که اصلا از پیاز پخته خوشم نمی آید ، حکم زهرمار داشت ، آنقدر حالم خراب شد که صبحانه را مالیدم و رد کردم ... و کمی بعد سرگیجه اضافه شد ...

 

سوار اتوبوس شدم و راهی شدم تا به سر کار برسم ، دو روز است دختری می آید برای همکاری و البته حوالی ساعت ده می آید ، جلوی پاساژ رسیدم و دیدم کلیدهای مغازه در خانه مانده است !؟ کاری نمی شد کرد ، دوباره برگشتم و کلیدها را برداشتم و برگشتم ولی این بار اتوبوس دور سرم می چرخید !؟ چند ایستگاه مانده به مقصد را توی هپروت ذهنی سیر می کردم !؟

 

رسیدم و او هنوز نرسیده بود !؟ نیم ساعتی منتظر ماندم که برایم باندازه سالی بود و بلافاصله که آمد من مغازه را سپردم به او و بیرون آمدم و یک راست رفتم سوار تاکسی شدم و راهی خانه مادرم شدم ... راننده تاکسی داشت حرف می زد و من دوست داشتم مثل فیلم  های هندی ، یک مشت بزنم زیر چانه اش و از شبشه ماشین پرت شده و بیفتد پیاده روی آنطرف !!؟

 

خانه که رسیدم ، مادرم حال خوشی نداشت و فهمیدم نصف ناخوشی ام از آن ناحیه است ... کمی خوابیدم و بیدار شدم و خوابیدم ، هر از گاهی هم تلفنی جواب می دادم !! ولی کلا تعطیل بودم ... همسایه ها گاهی بهتر از پزشک متخصص (!؟) دارو تجویز می کنند ( اشتباه کردن هم برای همه یکسان است !) ، همسایه آمد حال مادرم را بپرسد ، رفت بالا یک قرص آورد و مادرم خورد و خوابید و دو ساعت بعد ، انگار هیچ مشکلی نداشت !!

 

بعد از ظهر رفتم درمانگاه خیریه محله ، فشارم را گرفت و گفت :« ۱۷_۱۱ هست و این خیلی ناجوره !؟ سابقه فشارخون داری !؟ » گفتم :« سوابق من در موارد دیگر است !! فعلا معده ام قفل کرده است و زده به همه جا ( مثل شیلنگی که تا می خوره !) » ولی روی تشخیص خودش بود ، نظر من با یک آمپول رانیتیدین قابل رفع بود چون سابقه قفل کردن معده بعد از یک فعالیت سنگین ورزشی را داشتم !؟ ولی دکتر که نمیداند ورزش چیست ، تازه از نوع سنگین اش !؟ یک زیر زبانی داد و یکی هم  و ... یک آمپول هم برای رفع تهوع ...

 

عصر بانو از سر کار آمد دنبالم و اگر نمی آمد حال بلند شدن نداشتم !؟ زیر زبانی یک واحد از فشار کاسته بود ولی زورش به باز کردن تای شیلنگ نرسیده بود ... سر راه اصرار که برویم بیمارستان و اورژانس تا متخصص ببیند و از من مقاومت ... خلاصه رفتیم و فشار گرفت و داشت پرونده باز می کرد که گفتم :« بروم فکرهایم را بکنم و بیایم » پای آدم به بیمارستان که برسد ، دکترهای قسم خورده و طماع هزار برنامه می چینند برای سر کیسه کردن بیمار !؟

 

آمدیم خانه مادربانو برای برداشتن نوراخانیم ... نیم ساعتی در آنجا دراز کشیدم و یک استکان آب و آبلیمو خوردم و کمی بعد یک لقمه نان و پنیر که نوراخانیم آورده بود برایم ... یک گاز زدم و دیدم بیشتر پنیر است تا نان و پنیر ، برای لقمه دوم راهی دستشویی شدم و چیزی بیشتر از آن استکان آبلیمو و لقمه نورا برای بالا آوردن نداشتم ( گلاب به رویتان !) و آن یک لقمه ، تا خوردگی شیلنگ معده را باز کرد و فشارم آمد روی ۱۱_۶ ، و من برگشتم روی مدار عادی زندگی  ...


نظرات 1 + ارسال نظر
سلام سه‌شنبه 21 آذر 1402 ساعت 09:51

با درود
این وضعیت نشان می دهد لازم است نگاهی به سال تولد کنی و ورزش سنگین را هم نکنی
بقیه هم به خاطره بوی پیاز و پخته و حا گذاشتن کلید و بی خوابی شب و پر حرفی راننده بوده است که باعث بالا رفتن فشار آنهم به مقدار غیر متعارف بوده است
دست نورا خانم درد نکند
که باعث شد حال بابا خوب شود

سلام
گاهی اوقات جوانان زیادی جدی می شوند و مجبور می شویم همپای آنها بازی کنیم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد