یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

زبان اشاره ...

 

خیلی سال دورتر ، مثلا حوالی ۶۰-۶۴ ،یک خیابان متروکه و بن بست ، که حالا شلوغترین و پرترددترین خیابان شهر است ، محلی بود که عصرها برای بازی گل کوچک می رفتیم ...

   

سه تا میدان برای گل کوچک برقرار می شد و میدان اولی برای بزرگترها و شرط بندی و میدان وسط برای ما  و میدان سوم برای خیلی تازه کارها بود !؟ هر روز هفته ، عصرها ، چند ساعتی در آنجا بودیم و قانون مخصوص خودش را داشت ، ده دقیقه یک گل (؟!) ،  تیم در ده دقیقه اگر یک گل می زد برنده بود و تیم منتظر در بیرون وارد میدان می شد وگرنه اتمام ده دقیقه به پنالتی از نوع شش قدم منجر می شد !!

 

برخی روزها ، چند نفر ناشنوا می آمدند و یک تیم هم آنها می شدند ، وقتی نوبت آنها می شد ، سه نفر بازیکن وارد میدان می شد و دو نفر داور کمکی (!) و آنها حین بازی یک چشمشان هم به داور خودشان بود ؟! این وسط ما هم گهگاه وقتی بیرون گود بودیم ، خیلی مختصر با آنها با زبان اشاره حرف می زدیم ... ما متوجه نبودیم و همین مقدار کم ولی کاربردی خودش یک عالمه بود !؟ خاصه که آن زمان در محله مان هم چند خانواده بودند که پدر و مادر لال و ناشنوا داشتند و ارتباط آنها با بچه هایشان را زیاد می دیدیم ...

 

زمان سربازی یکبار در بیمارستان بودم و ناگهان مادری وارد شد و بچه اش را روی تخت گذاشتند و مادر لال بود ، پرستار و دکتر و ... هی سوال می کردند و نتیجه نداشت ، رفتم جلو و عین جکی جان (!؟) با دستهایم و با اشاره حرف زدم و بالاخره کار راه افتاد ... همان مقدار کم هم به دردم خورد ...

 

دیشب رسیدیم جلوی خانه مادربانو و یک ماشین تا نصفه روی پل توقف کرده بود ، چندبار چراغ دادیم و بوق زدیم ولی راننده شدیدا توی موبایل بود ، خیابان را هم بند آورده بودیم ، پیاده شدم و شیشه را زدم ، هم ترسید و متوجه شد و دید خیابان قفل شده است ... کمی رفت عقب و اشاره کرد به گوشش که نمی شنود !؟ من هم اشاره کردم به چشم اش که توی موبایل بود !؟

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد