آدمها همیشه دوست دارند بزرگتر از آن چیزی که هستنددیده بشوند و فکر می کنند که مقبولیت وقتی و جایی قرار دارد که همیشه کمی از آن عقب هستند !؟ مثل نوراخانیم ما که دوست دارد زود بزرگ شود و کفش های مادرش را می پوشد تا بگوید بزرگ شده است !
گاهی هم آدمها خودخواسته کارهایی می کنند و ناخواسته به مدارج بالاتری از آنچه هدف گذاری کرده بودند می رسند و آن وقت از یک طرف تب ارتفاع سراغ شان می آید و برخی کارهای نامعقول برای خودنمایی می کنند !؟ و از طرفی هم باید به چشم ها و گوش های دیگرانی که خواه ناخواه باید با آنها همنشینی بکنند توضیحاتی بدهند ...
در یک مهمانی بودیم و یکی از مهمان ها که امروزه بیشتر با پولش یاد می شود هم حضور داشت !؟ سر حرف هم که باز می شد یک سرش می رفت به طرف صادرات و مسایل گمرکی و ... در یکی دو جا ، عبارت " من دوباره از صفر شروع کردم !؟ " به گوشم خورد و من نسبت به این عبارت هم از دوران نوجوانی حساسیت داشتم !؟
صفر یک تعریفی در ریاضیاتی دارد و جایش مشخص است !؟ و یک تعریف هم در گفتگوهای روزمره مردم دارد ، این صفر آن صفر ریاضی نیست ولی بنوعی تداعی کننده آن می باشد !! اصولا برخی از مدیران ؛ مخصوصا مدیران بعد از انقلاب !؟ که بدلایلی غیر مدیریتی ، در پست های مدیریتی قرار می گیرند ... یکی دو سال ابتدایی بندرت در سخنرانی ها شرکت می کنند ولی بعد از هفت - هشت سال که آبی در رویشان نماند و فن بیان شان بالا رفت !؟ اگر هم دعوت نکنند ، بنوعی خود را به تریبون می رسانند تا حرف بزنند !؟ و البته همیشه در حرفهایشان اشاره ای می کنند به اینکه از صفر شروع کرده اند !! و مدتی هم دستفروش بودند !! و یتیم بوده اند !! و چند برابر یک مداح ، سعی می کنند تا اشک در چشمان شنونده هایشان بیاورند !!؟
یکی از مدیران کیلوئی کارخانه که از قبلی ها کمی بهتر بود و از بعدی ها کمی بدتر (!) دراولین سخنرانی اش برای مسئولین ، اشاره داشت که یک مدتی در فلان محله بدنام شهر (!) سیب زمینی آب پز می فروخته است !؟ و چشم غره می آمد که حساب دست تان باشد که اگر کار به جاهای باریک بکشد می توانم گلاویز شده و فحش هایی بدهم که هر بندش ، هفتاد شلاق داشته باشد !؟ بعد از آن هر وقت موردی پیش می آمد و طبق معمول دستور مستقیم ایشان به بیراهه ختم می شد من می گفتم : " دستوری که یک دستفروش بدهد تا اینجا هم که رسیده ، خوب است !؟ "
ایام خیلی قدیمی تر ، یک بار در خانه مهمان داشتیم و مهمان که مرد روزگار گذرانده ای بود ، یکی دو مورد پشت سر برادران و دوستانش گله کرد که فلان کار را برای برادرانم کردم و فلان نتیجه را دیدم و فلان وقت دست فلانی را گرفتم و با من فلان رفتار را کرد و ... مرحوم پدر همیشه کم حرف می زد و بیشتر گوش بود ؛ مگر با عده ای که برایش خواص محسوب می شدند !؟ در ادامه حرفهایش که دیگر رمقی برایش نمانده بود ، مرحوم پدر گفت : " آدم وقتی ظرفیت خودش را بدست نیاورده است بهتر است وقتی برای کسی کاری می کند ، یک سند معتبر تهیه بکند ؟! یا باندازه آن کار ، پول دریافت بکند ؟! یا یک منتی متناسب با آن روی شانه های طرف مقابل بگذارد ؟! " آن مهمان وقتی این حرفها را شنید ، انگار آتویی به دستش افتاده باشد ، لب به اعتراض گشود که منت گذاشتن خوب نیست و ... و مرحوم پدر گفت : " دو بند ابتدایی را رد کردی و به سومی گیر دادی !؟ چون ممکن است در آینده رفتار متفاوتی ببیند و مجبورا به غیبت کردن بیافتد که این مورد یک ضرر دوطرفه است ؛ دنیا را بنده خدا می بازد و آخرت را به خود خدا !؟ "
===
یکی از بزرگان مطرح در شهر ؛ البته بخاطر سرمایه گذاری هایی که می کند ( علی پولاد ؟!) یکی از نمونه های افراد ذکر شده در بالاست که در بچگی یتیم شده است و خرج خانه و برادرانش را می داده و بهتر از هر کسی می داند صفر در کجای زندگی قرار دارد ... این فرد کمی بعد شروع به موفقیت های تصاعدی و کوانتومی در ترکیه و ... کرده و حالا بعنوان یک مولتی میلیاردر از نوع خیّر (!) و وطن دوست از نوع پانِ محلی (!) در آمده است و در یکی دو جا سرمایه گذاری کلان فرموده است ؛ مثلا از شرکای اصلی مجتمع تجاری و تفریحی " لاله پارک " تبریز است و یک کتابی هم برای تبریز به چاپ رسانده و بهرحال برای هر طبقه بذری افشانده تا در همه ی چشم ها دیده شود !!
یکی دو روز پیش در یک همایش که نمی دانم افتخار حضور داشت یا به افتخارش ترتیب داده بودند (!؟) کلیه مدعوین ( هزار نفر ! ) را به ناهار در مجتمع لاله پارک دعوت کرده بود و مردم حریص و دل پاک و شکم پرست از اینکه " نه چک زدیم ، نه چونه ... ناهار اومد به خونه ! " کار و زندگی را رها کرده و ریخته بودند به مجتمع و دیده بودند که فقط یکی از رستوران ها برای مدعوین کاغذ زده است و البته با ظرفیت محدود ( شصت نفر ! ) ... از قرار شنیده ها از یکی از خود دعوتی های به ناهار نرسیده که اتفاقا و محترمانه فحش های طبقه بندی شده نثار آن مردم محترم می فشاند !! جمعیت زیادی در پائین و جلوی در رستوران با وضعیت شرمسارانه ای برگشت خورده بودند ... البته من مزدش را همان جا دادم و گفتم : " همان بغل یک آینه قدی بود ؛ مهمان های بیرون مانده می توانستند ابتدا در آن آینه خود را ببینند که آیا لیاقت ناهار چنین شخص والایی را داشتند یا نه !؟ " وقتی من عبارات والا ، محترم ، نمونه و ... را به شوخی به کار می بردم ، بهمان اندازه و کمی بیشتر فحش به همان فرد نثار می شد ...
نوشتم بماند به یادگار ...
فکر کنم
کیسه دوخته تا سه چهار ماه دیگه به جایگاهی که آرزویش هست برسد
آدمهای بی ریشه ، در هیچ جایگاهی به مرادشان نمی رسند !؟