یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

یادگاری ...

 

آدمها همیشه دوست دارند بزرگتر از آن چیزی که هستنددیده بشوند و فکر می کنند که مقبولیت وقتی و جایی قرار دارد که همیشه کمی از آن عقب هستند !؟ مثل نوراخانیم ما که دوست دارد زود بزرگ شود و کفش های مادرش را می پوشد تا بگوید بزرگ شده است !

  

 

گاهی هم آدمها خودخواسته کارهایی می کنند و ناخواسته به مدارج بالاتری از آنچه هدف گذاری کرده بودند می رسند و آن وقت از یک طرف تب ارتفاع سراغ شان می آید و برخی کارهای نامعقول برای خودنمایی می کنند !؟ و از طرفی هم باید به چشم ها و گوش های دیگرانی که خواه ناخواه باید با آنها همنشینی بکنند توضیحاتی بدهند ...

 

در یک مهمانی بودیم و یکی از مهمان ها که امروزه بیشتر با پولش یاد می شود هم حضور داشت !؟ سر حرف هم که باز می شد یک سرش می رفت به طرف صادرات و مسایل گمرکی و ... در یکی دو جا ، عبارت " من دوباره از صفر شروع کردم !؟ " به گوشم خورد و من نسبت به این عبارت هم از دوران نوجوانی حساسیت داشتم !؟

 

صفر یک تعریفی در ریاضیاتی دارد و جایش مشخص است !؟ و یک تعریف هم در گفتگوهای روزمره مردم دارد ، این صفر آن صفر ریاضی نیست ولی بنوعی تداعی کننده آن می باشد !! اصولا برخی از مدیران ؛ مخصوصا مدیران بعد از انقلاب !؟ که بدلایلی غیر مدیریتی ، در پست های مدیریتی قرار می گیرند ... یکی دو سال ابتدایی بندرت در سخنرانی ها شرکت می کنند ولی بعد از هفت - هشت سال که آبی در رویشان نماند و فن بیان شان بالا رفت !؟ اگر هم دعوت نکنند ، بنوعی خود را به تریبون می رسانند تا حرف بزنند !؟ و البته همیشه در حرفهایشان اشاره ای می کنند به اینکه از صفر شروع کرده اند !! و مدتی هم دستفروش بودند !! و یتیم بوده اند !! و چند برابر یک مداح ، سعی می کنند تا اشک در چشمان شنونده هایشان بیاورند !!؟ 


یکی از مدیران کیلوئی کارخانه که از قبلی ها کمی بهتر بود و از بعدی ها کمی بدتر (!) دراولین سخنرانی اش برای مسئولین ، اشاره داشت که یک مدتی در فلان محله بدنام شهر (!) سیب زمینی آب پز می فروخته است !؟ و چشم غره می آمد که حساب دست تان باشد که اگر کار به جاهای باریک بکشد می توانم گلاویز شده و فحش هایی بدهم که هر بندش ، هفتاد شلاق داشته باشد !؟ بعد از آن هر وقت موردی پیش می آمد و طبق معمول دستور مستقیم ایشان به بیراهه ختم می شد من می گفتم : " دستوری که یک دستفروش بدهد تا اینجا هم که رسیده ، خوب است !؟ "


ایام خیلی قدیمی تر ، یک بار در خانه مهمان داشتیم و مهمان که مرد روزگار گذرانده ای بود ، یکی دو مورد پشت سر برادران و دوستانش گله کرد که فلان کار را برای برادرانم کردم و فلان نتیجه را دیدم و فلان وقت دست فلانی را گرفتم و با من فلان رفتار را کرد و ... مرحوم پدر همیشه کم حرف می زد و بیشتر گوش بود ؛ مگر با عده ای که برایش خواص محسوب می شدند !؟ در ادامه حرفهایش که دیگر رمقی برایش نمانده بود ، مرحوم پدر گفت : " آدم وقتی ظرفیت خودش را بدست نیاورده است بهتر است وقتی برای کسی کاری می کند ، یک سند معتبر تهیه بکند ؟! یا باندازه آن کار ،  پول دریافت بکند ؟! یا یک منتی متناسب با آن روی شانه های طرف مقابل بگذارد ؟! " آن مهمان وقتی این حرفها را شنید ، انگار آتویی به دستش افتاده باشد ، لب به اعتراض گشود که منت گذاشتن خوب نیست و ... و مرحوم پدر گفت : " دو بند ابتدایی را رد کردی و به سومی گیر دادی !؟ چون ممکن است در آینده رفتار متفاوتی ببیند و مجبورا به غیبت کردن بیافتد که این مورد یک ضرر دوطرفه است ؛ دنیا را بنده خدا می بازد و آخرت را به خود خدا !؟ "

 

===

 

یکی از بزرگان مطرح در شهر ؛ البته بخاطر سرمایه گذاری هایی که می کند ( علی پولاد ؟!) یکی از نمونه های افراد ذکر شده در بالاست که در بچگی یتیم شده است و خرج خانه و برادرانش را می داده و بهتر از هر کسی می داند صفر در کجای زندگی قرار دارد ... این فرد کمی بعد شروع به موفقیت های تصاعدی و کوانتومی در ترکیه و ... کرده و حالا بعنوان یک مولتی میلیاردر از نوع خیّر (!) و وطن دوست از نوع پانِ محلی (!) در آمده است و در یکی دو جا سرمایه گذاری کلان فرموده است ؛ مثلا از شرکای اصلی مجتمع تجاری و تفریحی " لاله پارک " تبریز است و یک کتابی هم برای تبریز به چاپ رسانده و بهرحال برای هر طبقه بذری افشانده تا در همه ی چشم ها دیده شود !!

 

یکی دو روز پیش در یک همایش که نمی دانم افتخار حضور داشت یا به افتخارش ترتیب داده بودند (!؟) کلیه مدعوین ( هزار نفر ! ) را به ناهار در مجتمع لاله پارک دعوت کرده بود و مردم حریص و دل پاک و شکم پرست از اینکه " نه چک زدیم ، نه چونه ... ناهار اومد به خونه ! " کار و زندگی را رها کرده و ریخته بودند به مجتمع و دیده بودند که فقط یکی از رستوران ها برای مدعوین کاغذ زده است و البته با ظرفیت محدود ( شصت نفر ! ) ... از قرار شنیده ها از یکی از خود دعوتی های به ناهار نرسیده که اتفاقا و محترمانه فحش های طبقه بندی شده نثار آن مردم محترم می فشاند !! جمعیت زیادی در پائین و جلوی در رستوران با وضعیت شرمسارانه ای برگشت خورده بودند ... البته من مزدش را همان جا دادم و گفتم : " همان بغل یک آینه قدی بود ؛ مهمان های بیرون مانده می توانستند ابتدا در آن آینه خود را ببینند که آیا لیاقت ناهار چنین شخص والایی را داشتند یا نه !؟ " وقتی من عبارات والا ، محترم ، نمونه و ... را به شوخی به کار می بردم ، بهمان اندازه و کمی بیشتر فحش به همان فرد نثار می شد  ...

 

نوشتم بماند به یادگار  ...

 

نظرات 1 + ارسال نظر
سلام دوشنبه 22 آبان 1402 ساعت 16:31

فکر کنم
کیسه دوخته تا سه چهار ماه دیگه به جایگاهی که آرزویش هست برسد

آدمهای بی ریشه ، در هیچ جایگاهی به مرادشان نمی رسند !؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد