پک خیلی عمیقی به سیگارش زد و به صحبتش ادامه داد ... روی فاز غزه بود و به کشتار بچه ها و زنان اشاره داشت و اینکه عربهای پولدار بیخیال نشسته و به محکومیتی لسانی اکتفا کرده اند !؟
گفتم :« با اینهمه شور و سوز چرا نرفته ای غزه !؟ » گفت :« به جان عزیزم ثبت نام کرده ام !» گفتم :« ثبت نام کرده ام هم مثل همان محکومیت لسانی است ، کسی که می خواست برود ، بیست روز پیش از مرز رد می شد !!؟ » گفت :« آدم دلش خون می شود از شنیدن و دیدن خبرها !» گفتم :« داستان ابرهه و حمله به مکه را شنیده ای !؟ » گفت :« بله ... » گفتم :« اگر شما منافع تان را از این جریانات عقب بکشید !؟ مطمئنا خدا خودش می بیند و بهترین نتیجه را رقم خواهد زد ... مگر اینکه نقش خدا را خیلی کمرنگ ببینی !؟ که در این روزگار زیاد هم غریب نیست !! »
و در ادامه گفتم :« من نقدا با سیگاری ها ، بیشتر از اسرائیلی ها مشکل دارم !؟ »