سرگینِ آزادی !!

و اندر حکایات آورده اند که روزی جناب الاغ از شدت کار و خستگی ، جانش به لب رسیده و شکایت به درگاه الوهیت می برد که چرا سرنوشت مرا این چنین سخت و پر دردسر نوشته ای و کی از این مرارت رهایی خواهم یافت !؟

  

خطاب آمد که به کار و زندگی ات ادامه بده و هرگاه از سرگین ات بوی گلاب آمد ، آن روز ، روز رهایی تو از سرنوشت شومت خواهد بود !؟ و از آن زمان جناب الاغ هر گاه خود تولید سرگین نماید و یا در رهگذر سرگینی از همجنسان خود بیابد ، سر فرود آورده و بو می کند تا ببیند بوی گلاب می دهد !؟ و وقتی می بیند نه هنوز تغییری حاصل نشده است با اعتماد به نفس بیشتری به راه و کار خودش ادامه می دهد !!؟

این روزها در هر گوشه از فضای مجازی باز صدای تشویق به خیزش بلند شده است ، البته هر چقدر بلندگو دورتر ، شعارها زیباتر !؟ طرف در آمریکا نشسته است و اصلا فکر نمی کند که در آنجا بعنوان یک انگل متشخص (!)  و نه شهروند ساده (!) حضور دارد و برای همین چنان از زیبایی های دموکراسی حرف می زند انگار خود مخترع و مبدع دموکراسی است !؟ و شعارهایی می دهد که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد و نه این دل ناماندگار بی درمان !؟ و همه ، چه در داخل و چه در خارج ، فقط شعار می دهند !! از دعوت به حرکت های خشن (!) گرفته تا دعوت به اجتماع آرام و بدون تنش (!) و همه شعارهایی برای دنیایی خوب می دهند غافل از اینکه مردم در هم تنیده این روزگار ، ساده ترین حقوق اجتماعی که سهل است ، در خیلی جاها حتی ساده ترین حقوق خانواده را هم رعایت نمی کنند و جایی که حقوق رعایت نشود ( راست و چپ هم ندارد !؟ ) ، داستان دموکراسی مانند حکایت سرگین و گلاب است !؟

یکی از دوستان خارج نشین هم پیشنهاد داده اند که بمدت یکی دو هفته از خانه بیرون بروید و بصورت مسالمت آمیز و البته بدون تنش (!) در یکی از میادین شهر چادر بزنید !؟ فقط مانده ام کسانی که ادعا دارند که در انقلاب 57 مردم نقشی نداشته اند و بزرگ ارتشداران را آمریکا و انگلیس برداشته اند (!؟) چرا همه سفارش هایشان را به مردم می کنند و نمی روند از آمریکا و انگلیس بخواهند تا انتقال قدرت را انجام بدهند ،؛ مگر وقتی پدر را تبعید کردند و پسر را جایش نشاندند ، خونی از دماغ کسی آمد !؟