یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

دو ساعت در شهر ...

 

حوالی ساعت ۱۰ صبح ، دیدم که مادرم به یکی از همسایه ها زنک زده که هر وقت کاری نداشت ، یک سر به او بزند !! او هم بلافاصله اوکی داد و چند دقیقه بعد آیفون را زد ...

  

 

و من آماده شدم تا بروم ، دوری بزنم و کمی خرید بکنم و برگردم ... همان ابتدای قدم زنی یک واریزی به حسابم داشتم و چند دقیقه بعد یکی از بدحساب های قدیمی زنگ زد و خبر داد که کار او بوده است !! یک نیش اساسی زدم تا بداند عقرب از فرصت استفاده کرده و صاحب مثل شده است والا حق من بود !؟!؟ بعضی ها « خود را به نفهمی زدن » را بعنوان یک روش انتخاب می کنند ولی خبر ندارند که ماندگارترین سودشان « نفهم ماندن » می شود ...

 

کمی بعد از جایی رد می شدم و دیدم یک مغازه خاص و شناسنامه دار (!؟) را رنگ و دکور زده اند ... یا فروخته بودند و یا به احاره داده بودند !؟ از همسایه اش که باهاش شوخی دارم پرسیدم :« جلیل آقا ، فروخته یا اجاره داده !؟ » با تعجب نکاهم کرد و گفت :« جلیل آقا محلش را عوض کرده و سه سال است در وادی رحمت است!» خبر نداشتم و فقط کمی ناراحت شدم ، ارتباط خاصی نداشتیم ولی چند تا خاطره داشتیم ؛ یکیش همقدمی بود برای صعود به قله سبلان !! گفت فقط می آید تا برای ناهارمان آبکوشت بپزد ، آبکوشت را بار گذاشت و همراه ما تا قله آمد و برگشتنی آبگوشت را خوردیم ... این فقط یک خط از یک کتاب خاطره ای هست که باهم داشتیم !؟  آدم خاصی بود و بمب انرژی و روحیه بود ... بقیه حرفهایی که با همسایه اش زدم بماند !!

 

بعد رفتم کارگاه دوستم و دو نفر نشسته بودند و از اتفاق ناگوار واژگونی مینی بوس کوهنوردان حرف می زدند ... حادثه تلخی که هفت کشته و یازده مصدوم داشت !!؟ موبایل را درآورده و به دوستم زنگ زدم و بعد از خوش و بش معمول ، در مورد خادثه پرسیدم ، متاسفانه پنج نفر از مصدومان هم در بیمارستان فوت شده بودند و حال پنج تای دیگر هم خیلی وخیم بود ... یکی از حاضرین ادعا کرد که نه بابا ...!؟ گفتم :« با کسی که حرف زدم ، هم طرف داماد هست و هم طرف عروس ، هم معاون نجات هلال احمر است و با هلی کوپتر عملیات انتقال را انجام داده اند و هم رئیس هیات کوهنوردی است و منبع اصلی خبر !؟! گفت :« من از دیروز بیست بار زنگ زده ام و جواب نداد !!» گفتم :« یکی از معایب ملت ما همین است ، اول کاری آنقدر زنگ می زنند شارژ گوشی ها تمام میشود ... به جز مقامات بالادستی که کم هم نیستند (!؟) بنده خدا باید به بستگان ۱۷ نفر که یا مصدوم بودند و یا متوفا جواب بدهد ... منهم بودم به تلفن دیگران جواب نمی دادم !!؟»

 

مادرم زنگ زد و خبر داد که همسایه رفته است و من به خانه برگشتم ... مرکز شهر و محدوده بازار  پر است از مسافرهای تابستانی ... با پلاک های غریب (!؟) با لباس های غریب (!؟) با لهجه های غریب (!؟)

 

نظرات 2 + ارسال نظر
امیر شنبه 4 شهریور 1402 ساعت 16:10 http://dashtemoshavvash.blogsky.com

سلام
وادی رحمت نام محله ای است یا نام گورستان شهر؟!پرسیدم چون هنوز سعادت دیدار از شهر زیبای تبریز نصیبم نشده و معمولا عادت دارم از گورستان ها بخصوص از نوع قدیمی اش دیدار کنم

سلام
گورستان عمومی شهر ...

سلام یکشنبه 5 شهریور 1402 ساعت 08:06

با درود
خاطره ی خوبی بود از کوهنوردی و آبگوشت خوردن
و البته خبر بد تصادف کوهنوردان که من بی خبر بودم

سلام
کثرت خاطره آنقدر هست که گاهی دو تا یکی می شود ...
ما ملت حادثه سازیم !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد