یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

با سهراب سپهری


باغ ما در طرف سایه دانایی بود. 

باغ ما جای گره خوردن احساس و گیاه، 

باغ ما نقطه برخورد نگاه و قفس و آینه بود. 

باغ ما شاید ، قوسی از دایره سبز سعادت بود.

میوه کال خدا را آن روز ، می جویدم در خواب. 

آب بی فلسفه می خوردم. 

توت بی دانش می چیدم. 

تا اناری ترکی برمیداشت، دست فواره خواهش می شد. 

تا چلویی می خواند، سینه از ذوق شنیدن می سوخت. 

گاه تنهایی، صورتش را به پس پنجره می چسبانید. 

شوق می آمد، دست در گردن حس می انداخت. 

فکر ، بازی می کرد. 

زندگی چیزی بود ، مثل یک بارش عید، یک چنار پر سار. 

زندگی در آن وقت ، صفی از نور و عروسک بود، یک بغل آزادی بود. 

زندگی در آن وقت ، حوض موسیقی بود.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد