یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

مهربانی ...

 

به مهربانی بیاندیش ،

ثروتی پایان ناپذیر !!

 

 

دیروز بعد از ظهر، بین چند کار عجله ای (!؟)، فرصتی شد تا چند ساک و کیف که خرت و پرت های سالهای دور و نزدیکم را در خود نگه می دارند ، را مرتب کنم و بعد ببرم بگذارم تا کمی هم در انباری بمانند ...موفق نشدم وسایل زیادی را دور بریزم ، حتی یک فندک خراب که یادگاری از کسی ، یا بازمانده از برنامه ای بیادماندنی ست ، برای خود چاکرا محسوب می شود !؟

 

در بین آنهمه وسایل بظاهر بی ارزش ، یک دفتر کوچک تلفن (!؟) خودش را توی چشمم چپاند که خسته شدم از بس زیر این وسایل ماندم ... باز کردم و بوی حوالی هشتاد را می داد ، اکثر شماره ها ، مخصوصا شماره تلفن های مربوط به همکاران ، تلفن ثابت خانه بود !!؟ از اینکه می دیدم آن زمان شماره فلان دوست را داشتم ، تعجب می کردم ؛ گاهی یادمان می رود که برخی قدیمی تر از آنی هستند که فکر می کنیم !!؟

در هر صفحه یکی دو اسم هم به چشم می خورد که در سالهای دور و نزدیک ، از ما جدا شده بودند ، برخی به دیار باقی و باقی به دنیای کمی دورتر از دسترس ما ...

کارم با وسایل تمام شد و با دفتر تلفن شروع شد ... به چند نفر از هم دانشگاهی ها زنگ زدم و توی واتسآپ در پروفایلشان عکس شان را دیدم ...دروغ چرا ؟! برخی فراتر از انتظار شکسته شده بودند !! از خاطرات دانشگاه بیست و پنج سال می گذرد ...

 

توی اتوبوس می نویسم ... و یهو یک لشکر آدم سوار شد و خیلی چیز از دستم رفت ، صندلی ام و رشته کلام ...

و هنوز مهربانی خوب است !!

 

نظرات 2 + ارسال نظر
سلام پنج‌شنبه 22 تیر 1402 ساعت 07:56

با درود
خیلی ها دوست دارند
که گذشته را به گذشته بسپارند
ولی من همیشه روزگار گذشته و یاد آوری خاطراتش برایم قشنگ بوده است
یک نرم افزار هست که به کمک هن می توان عکس چهره ها را جوان کرد
یکی از همکاران با عکس پروفایل واتساب بچه ها انجام می دهد

سلام
شاید آنها هستند که در رانندگی توجهی به آینه عقب و آینه بغل ندارد !!

زهرا زمانلو یکشنبه 25 تیر 1402 ساعت 12:09 http://zahrazamanlou.ir

سلام از داستان به مکه رفتن روباه به سایت شما رسیدم و از آنجا به این سایتتان.
واقعن تحسین برانگیز است که شما این چنین از سال 91 و شاید قبل تر در مسیر نوشتن هستید.
تبریک میگویم به این ممارست و تلاش

اما سوالی دارم در خصوص همین داستان، قرار است این داستان را نقل کنیم و روایتهای متفاوتی از این داستان دیدم، جایی خروس بود و مرغابی و هدهد و در روایت شما لک لک که روباه او را امر به معروف می کرد البته به زعم خود.

خوشحال و البته ممنون میشوم داستان را تا جایی که یادتان میاید از قول مادر بزرگ مرحومتان نقل کنید.
زنده باشید.

سلام
انشالله در فرصت مناسب حتما ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد