یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

سوخت ...

مرد عابدی که سالهای سال به تعبد و زهد روزگار گذرانده بود ، فرزند خردسال خود را به مکتب می فرستد ... در بازگشت از مکتب کودک گریان بود و پدر جریان را می پرسد ... کودک می گوید امروز در مکتب ، استاد « بسم الله » را معنی کرد و من از عظمت و درک آن معنا ، دگرگون شدم ...

 

 

 صبح رسید و کودک به صبح نرسید !! عابد بر سر می زد و گریه می کرد ، گفتند از تو بعید است که در این مرتبت از بندگی و عرفان ، چنین دگرگون باشی و اختیار از دست داده !!؟ گفت :« از بابت فرزند این چنین نیستم ، او بسم الله را خواند و خدایش را شناخت ، من هزار بار ختم قرآن کرده ام و هنوز خدایم را آنچنان که باید و شاید ، نشناخته ام ...

 

آنچه خواندید حکایتی بود از دنیای صوفیان که من آن را بازآفرینی کردم در قرائتی جدید ... راست و دروغ داستانش به گردن راویان مختلفش ... آنچه مراد من بود قالب داستان و نتیجه گیری آن بود !؟

 

پریروز بعد از نوشتن آن پست عجیب در مورد خانواده ای که آنگونه به خاکسپاری رفته و برگشته بودند ، بر خود فرض تکلیف کردم که حتما به تفصیل چیزهایی بنویسم و شروع کردم به نوشتن ... مجمل و مختصر نوشتم و چندین صفحه شد و هر صفحه را می شد به تفصیل ، بیش از ده صفحه کرد ...


چون قلم اندر نوشتن می‌شتافت

چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت

عقل در شرحش چو خر در گل بخفت

شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت


خلاصه اینکه نوشتم و راضی بودم که بدنه اصلی داستان را با رعایت جوانب ، فراموش نکرده ام و بعدها می توانم در ظاهر آن دست به تعمیرات لازم و معماری مناسب بزنم ... ولی از دیروز کامپیوترم بالا نمی آید ... انگار داستان بدجوری هاردش را سوزانده است !!

 

نظرات 3 + ارسال نظر
سلام پنج‌شنبه 1 تیر 1402 ساعت 08:49

هارد کامپیوتر شما حال و روز اون ماشین ژیان سالها پیش را یادم انداخت
زبون بسته پا به پای من زوزه کشان می آمد و نق اش هم در نمی آمد
همچنین که حقوق واریز می شد جفتک می پراند

ولی کامپیوتر من ژیان بهاری نیست هاااا ، نیاز به اینترنت وای فای دارد و در خانه جدید اتصال به وای فای دو ماه است که در حال وصل است ....

نگین پنج‌شنبه 1 تیر 1402 ساعت 11:13 http://www.parisima.blogfa.com

درود بر جناب دادو

منی که هزار پشت غریبه بودم، فقط با خوندن مختصری از ماجرا، دلم بحال اون بنده خدا اینقدر سوخت.
و هنوز کنجکاوم بدونم چه مسئله ای باعث اون رفتار عمه خانوم شده بود که اینطور برخورد کرد؟

سلام
می فرستم برایتان ... واقعیتی بسیار تلخ دارد ولی اتفاقی هست که افتاده ...

نگین پنج‌شنبه 1 تیر 1402 ساعت 11:19 http://www.parisima.blogfa.com

من باز خاطره یادم اومد!

سالها قبل که جوان بودم و جاهل تر! ، در یک جلسه ختم انعام، همون اول جلسه پیشنهاد دادم بیایین بجای اینکه سوره رو ختم کنیم، یک آیه یا چند آیه رو بخونیم و معنی کنیم و در موردش حرف بزنیم. یهو یکی از خانمهای میانسال مجلس با تغیّر گفت: نگین خانوم، این جلسه اسمش "ختـــــم" انعامه، یعنی باااااید سوره انعام رو ختـــــم کنیم!!!

و من اون روز بشدت دریافتم که شیخ اجل چه خوش فرموده که:
دو چیز طیره عقل است، دم فرو بستن و .....

و امممما من خودم یک خاور خاطره دارد ، البته از خاور هم خاطره دارم ...
در برخی جاها آدم ، حتی در مقابل خطا ، سکوت کند ، سنکین تر است !؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد